ستم ملي: واقعيت يا هذيان
علي قره جه لو
آقاي محسن ابراهيمي در مقاله، راه پيمائي به عقب! ذهنيت “نظم نويني” رضا براهني! شهروند شماره 999 اول جولاي با نقل اين عبارت از مقاله “ستم ملي” دکتر رضا براهني، “امروز بيش از هر زمان ديگر اين واقعيت تاريخي براي مردماني که در ايران زندگي مي کنند مثل روز روشن شده است که راه پيمائي طولاني و اساسي مردم ايران به سوي دموکراسي از بزرگراه پرالتهاب حقوق مساوي براي همه مليت ها و اقوام مختلف ايراني مي گذرد. در جهان امروزي، کثرت فرهنگي و قومي، و حضور صاحبان و دارندگان اين کثرت و فرهنگ در چارچوب يک کشور و اجتناب از يکدست کردن و شبيه سازي اجباري مردم به يکديگر نشانه اصلي دموکراسي هستند” ادعا مي کنند که:
“اين پاراگراف چکيده همان تز سياسي است که اخيرا در آشپزخانه “نظم نوين جهاني” براي مردم بخت برگشته جهان و مشخصا خاورميانه پخته شده است. آن تز سياسي چيست؟ عصر، عصر دموکراسي است، دموکراسي چيست؟ ائتلافي از اقوام و مذاهب و … نمونه هاي اين دموکراسي کدامند؟ يوگسلاوي و عراق و افغانستان. جرج بوش اين نوع دموکراسي را وديعه الهي ناميده است که خودش هم پيامبرش است”.
ايشان ادعاي خود را با عبارت ديگري درباره مقاله ستم ملي دکتر براهني چنين تکميل مي کنند:
” اين يک راهپيمائي در مقابل راه پيمائي ولتر است که با صداي بلند اعلام کرد: من اول انسانم و بعدا يک فرانسوي”.
” اگر راه پيمائي انقلاب اکتبر فرانسه، شهروند و حقوق شهروندي را در سيماي جهان حک کرد، راه پيمائي نظم نوين قرار است اين حقوق شهروندي را از سيماي جهان بزدايد”.
به نظر مي رسد درک آقاي محسن ابراهيمي از انسان، شهروند و حقوق شهروندي، درکي کاملا ذهني و کليشه اي است.
آيا اين مفهوم انسان ولتر که آقاي ابراهيمي آن را بدون درک مضمون آن از زبان ولتر با صداي بلند اعلام مي کند، حقوقي در جامعه و مشخصا جامعه ايران دارد؟ اگر دارد اين حقوق کدامند؟ آيا آقاي ابراهيمي به غير از حقوق شهروندي حقوقي به نام حقوق جمعي به گوششان خورده است؟ مسلما از کسي که هنوز درک درستي از حقوق شهروندي ندارد انتظار آشنائي با حقوق ملي که يکي از مباحث جدي آزادي ها و حقوق جمعي است نبايد داشت.
بحث براهني در مقاله ستم ملي، درباره ستمي است که در 80 سال گذشته در حق بيش از 65 درصد مردم ايران اعمال شده و هنوز با شدت و گستره بي سابقه اي اعمال مي شود. اين ستم، ستمي واقعي، عيني و داراي مختصات و نمودهاي واقعي و ملموس است که هيچ انسان با شعوري قادر به انکار آن نيست. بحث بر سر پيامد هاي ستم ملي و ستم مضاعف است. لاينحل ماندن يکي از تضادهاي اساسي جامعه ايران است که بدون حل دموکراتيک آن امکان استقرار حقوق و آزادي هاي دموکراتيک بنيادين و پيشرفت و ترقي جامعه ايران امکان ناپذير است.
براهني در مقاله ستم ملي از واقعيت کثرت ملي، فرهنگي، زباني و حضور پرقدرت و انکارناپذير ملل ايران سخن مي گويد. او عليه سياست ها، شگردها و ترفندهاي زشت و نفرت انگيزي که براي آسيميله کردن مليت هاي غير فارس، استحاله زبان و فرهنگ آنها در زبان و فرهنگ فارسي که توام با سرکوب هاي پليسي و نظامي است، سخن مي گويد. و اينکه با توقف اين سياست ها و احترام به مليت هاي ايراني، زبان ها و فرهنگ هاي آنان و به رسميت شناختن حقوق پايمال شده آنان است که ايران مي تواند راه به سوي ترقي و دموکراسي باز کند.
براهني به خطرات جدي اعمال اين سياست ها که به ايجاد شکاف هاي عميق ملي در ايران منجر گرديده است اشاره مي کند (سردمداران رژيم جمهوري اسلامي در هر فرصتي خود اين خطر جدي را به زبان مي آورند) و راه چاره آن را به رسميت شناختن حقوق ملي، زباني و فرهنگي (حقوق جمعي) مليت هاي ايران، و از اين طريق تقويت حس همبستگي و خنثي کردن راه نفوذ و سوء استفاده قدرتهاي جهاني را در استفاده از اين شکاف ها گوشزد مي کند.
بر خلاف تصور آقاي ابراهيمي، نه دفاع کردن از اين حقوق، نه به رسميت شناختن اين حقوق که ايشان آن را چکيده تز نظم نوين جهاني جورج بوش مي نامند، بلکه انکار و سرکوب آن است که راه را براي اعمال نفوذ قدرت هاي خارجي باز مي کند. در واقع ايشان ماليخولياي محمدرضا شاه را تکرار مي کنند که فکر مي کرد اگر سلطنت (سرنيزه) او نباشد ايران تجزيه خواهد شد. ترساندن مردم ايران از چماق تجزيه، جنگ داخلي و برادرکشي هميشه توجيه گر خيانت ها و جنايات رژيم پهلوي بوده که امروز در شکل ديگري در جمهوري اسلامي به حيات خود ادامه مي دهد.
آقاي ابراهيمي مي نويسد: “براهني و امثالهم براي مردم ايران شناسنامه قومي مي تراشد. راهپيمائي کساني که تازه مي خواهند مردم را ياد هويت قومي و ملي شان بياندازند”
آقاي ابراهيمي بهتر بود اول تعريفي از هويت مد نظر خود را ارائه مي دادند تا خواننده با درک ايشان از هويت آشنائي پيدا مي کردند، در آن صورت ما هم مي دانستيم که هويت تراشي چه معنائي دارد؟
آقاي ابراهيمي بايد بدانند که مليت هاي ايران احتياجي به هويت تراشي ندارند. ترک ها خود را ترک ايراني، عرب ها خود را عرب ايراني …. مي شناسند. آنها هويت ملي، زباني، فرهنگي و تاريخي خاص خود را دارند و به آن اشراف دارند. راه پيمائي آنها راه پيمائي تازه اي براي رسيدن به هويت ملي شان نيست، اين راهپيمائي حداقل در مورد ترکان آذربايجاني تاريخ صد ساله اي پشت سر دارد، که با تصويب “قانون انجمن هاي ايالتي و ولايتي” در صدر مشروطه آغاز و با تشکيل حکومت خودمختار آذربايجان تحقق عملي پيدا کرد و امروز به رسميت شناختن حقوق ملي آنها همچون ساير مليت هاي ايران در صدر مطالبات شان قرار دارد.
براي مزيد اطلاع آقاي ابراهيمي بايد اضافه کنم که براي آذربايجاني ديگر لزومي به نظم نوين جهاني جورج بوش نمانده است که حقوق شهروندي او را بزدايد، زيرا دارودسته پدر و پسر پهلوي و امروز جمهوري اسلامي 80 سال است که حقوق شهروندي او را قبلا زدوده اند. اين همان حقوق شهروندي است که دفاع از آن را هويت تراشي قومي مي ناميد. حکومت شاه حکومتي غير مذهبي بود، ولي همان حکومت مذهب را با تمام توان آن زنده نگه داشت، حتي خود شاه نيز تظاهر به امر غيب مي کرد. حکومت شاه حکومت ديکتاتوري ــ شوونيستي فارس و وابسته به آمريکا بود. حکومت خميني مذهب را به آن ديکتاتوري افزود. اگر اوايل انقلاب رنگ ملي گرائي شوونيستي و افراطي فارس جمهوري اسلامي کم رنگ تر بود، به تدريج بويژه در اواخر جنگ عراق با تمام قوا به شوونيسم سابق پهلوي ها روي آورد. امروز هرآنچه از زرادخانه برنامه ريزي و تبليغات اين رژيم عليه مليت هاي ايران بيرون مي آيد، مارک ساخت دوران پهلوي را دارد، و آنچه شما تکرار مي کنيد، نيز، از محصولات همان زرادخانه است.
براهني در مقاله ستم ملي به درستي هم رژيم پهلوي و جمهوري اسلامي و هم روشنفکران و عمله و اکره آنها (چه حکومتي و چه اپوزيسيون) را به باد انتقاد مي گيرد و آنها را به روشنفکران مخالف هيتلر در آلمان تشبيه مي کند که به وظايف و مسئوليت هاي خود در قبال مردم آلمان عمل نکردند و راه را براي فاجعه گشودند.
واقعيت اين است که تداوم طولاني و ابعاد گسترده ستم ملي عليه مليت هاي غيرفارس ايران بخش هائي از مليت هاي تحت ستم ايران را مرعوب و بخش اعظم مردم فارسي زبان را نيز تحميق کرده است. آنها چشم باز کرده و وضعيت را چنين ديده اند. آنها چيزي غير عادي در اين وضعيت نمي بينند، به آن عادت کرده و آن را عادي تلقي مي کنند. آنها فکر مي کنند که هميشه اينچنين بوده و خواهد بود!
مسئله سکوت رضايت مندانه اکثريت روشنفکران فارس، سازمان ها و احزاب به اصطلاح “سراسري” در قبال سياست هاي ويرانگري که عليه مليت هاي غير فارس در ايران مي رود، چيزي نيست که احتياج به دليل و حجت داشته باشد. بودن چند تا نويسنده و روشنفکر ترک و عرب و کرد …در ميان آنها و يا بودن عده اي از آنها در ميان اعضاء، کادرها و يا رهبران اين سازمان ها و احزاب تغييري در ماهيت امر نمي دهد، زيرا ساختار ذهني حاکم بر آنها ساختاري شوونيستي، ساختاري براي حفظ و تداوم برتري عنصر فارس در تمام زمينه هاي حيات جامعه ايران است.
اين ذهنيت، ذهنيتي پوسيده و زمانش نيز سپري شده است. ايران امروز در يک بحران هويتي عميقي به سر مي برد. لباس هويتي که پهلوي ها و جمهوري اسلامي به تن ايران و ايراني دوخته اند، تنگ تر از آن است که راه به جائي ببرد. آنها روزي زبان فارسي، روزي ديگر شاهنامه فردوسي و زماني نژاد آريائي را معيار هويت ايراني قالب کردند، امروز اين معيارها با ورشکستگي کامل روبرو شده است، از اين روست که نه تنها ساختار اداري ــ سياسي ايران بايد بر مبنائي مدرن و امروزي و از نو تجديد سازمان يابد، بلکه مفاهيمي مانند، ايران، ايراني ، هويت ملي، منافع ملي … بايد از نو باز تعريف شوند.
درکي مخدوش از ستم ملي و منشاء آن
آقاي ابراهيمي مي نويسد: “اگر به ميان مردم ايران مخصوصا دختران و پسران جوان ايراني برويد، چه خواهيد ديد؟ جواناني از تهران و تبريز و بروجرد و مشهد و اهواز را خواهيد ديد که تنها چيزي که مسئله شان نيست هويت قومي و مذهبيشان است. جواناني را خواهيد ديد که محصور کردنشان در حصارهاي ملي ــ مذهبي را اهانت به هويت انسانيشان تلقي مي کنند و با قدرت تمام در مقابل انگيزيسيون ملي ــ مذهبي اسلامي مقاومت مي کنند و جهاني مي شوند”.
اگر انگيزيسيون اسلامي شامل آحاد مردم ايران است، اتفاقا انگيزيسيون ملي شامل مردمان غير فارسي زبان ايران است. ترک ايراني براي نام گذاري فرزندان خود با اسامي ترکي بايد از هفت خوان رستم بگذرد، زيرا اسامي ترکي در ايران اسامي بيگانه تلقي مي شوند. ترک ايراني نمي تواند سنگ قبر پدرش را به ترکي بنويسد، زيرا اين اجازه را به او نمي دهند. ترک ايراني حق داشتن مدرسه و دانشگاه به زبان ترکي خود را ندارد. صدا و سيماي مراکز استاني آذربايجان در برنامه هاي خود حق ندارند بيش از 50 درصد از کلمات ترکي استفاده کنند. صدا و سيماي اين مراکز به ابزاري جهت استحاله زبان ترکي و نابودي عمدي و موذيانه زبان ده ها ميليون ترک ايراني تبديل شده اند. دولت جمهوري اسلامي ايران همچون سلف پهلوي خود اکيدا از سرمايه گذاري هاي عمده و کلان در آذربايجان امتناع مي ورزد. صاحبان سرمايه آذربايجاني نمي توانند در شهر و منطقه خود سرمايه گذاري کنند، هزاران مانع قانوني و غير قانوني در برابرش ايجاد مي کنند، کسب توافق اصولي براي سرمايه گذاري در مناطق ترک نشين ايران به امري محال تبديل مي شود، ولي سياست هاي تشويقي دست و دل بازانه براي آنان در مناطق فارس نشين ايران را تبليغ مي کنند. شما کافي است که به مطبوعات محلي مستقل آذربايجان مراجعه کنيد تا زخمهاي عميقي که سياست هاي تبهکارانه، شوونيستي و ضد ترک رژيم سرنگون شده پهلوي و جمهوري اسلامي بر پيکر مردم آذربايجان ايجاد کرده اند مشاهده کنيد.
آقاي ابراهيمي، مليت هاي غير فارس ايران در مقابل انگيزيسيون فرهنگ و زبان رسمي و دولتي مقاومت مي کنند ولي به فرهنگ و زبان و هويت غير رسمي و سرکوب شده خود عشق مي ورزند.
اگر باور نداريد اجازه دهيد با هم به ميان مردم ايران مخصوصا دختران و پسران و جوانان ايراني برويم، تا دريابيم که آنها چه مي خواهند. لطفا به اين گزارشات کوتاه دقت کنيد، آنها را در نه در مطبوعات سراسري تحت کنترل حکومت و نه در مطبوعات ” اپوزيسيون” داخل و خارج آن نمي توانيد بيابيد.
تريبون فمينيستي ايران
قبل از ظهر امروز مورخه 21 خرداد 1384 جمعي از اعضاي گروههاي فعال در مسائل زنان از جمله گروه: آنيل، ايشيق، ياشيل يول و ياناشي، با گردهمائي در پارک ائل گؤلو تبريز ضمن ارسال پارچه ها و کارهاي هنري نمادين خود به مرکز فرهنگي زنان در تهران همبستگي خود را با راهپيمائي سراسري زنان جهان اعلام نمودند. گردهمائي کنندگان تبريز ضمن اعلام حمايت از زنان متحصن در مقابل دانشگاه تهران خواسته هاي خود را ضمن قطعنامه اي به شرح زير بيان نمودند: (ماده 1 و 2 از قطعنامه 6 ماده اي)
1ــ اجراي مفاد قانون اساسي در خصوص حقوق زنان و اقوام و جلوگيري از تنزل زنان به شهروندان درجه 3 و زنان قوميت ها به شهروندان درجه 5.
2ــ جلوگيري از بي توجهي به زبان مادري ما ترک زبانان و ابراز توجه خاص به فرهنگ هاي مختلف اين سرزمين در راستاي مقابله با سياست يکسان سازي (آسيميلاسيون) و هجوم فرهنگي.
طرح اوليه خواست هاي ملت آذربايجان در آستانه انتخابات دوره نهم رياست جمهوري (8 ماده اول، از مطالبات 28 ماده اي )
1ــ آموزش به زبان مادري و تدريس ادبيات و زبان ترکي در مدارس مناطق ترک نشين کشور
2ــ اختصاص بودجه ملي براي آذربايجان متناسب با نفوس اهالي و همچنين تخصيص دادن 5% بودجه کل کشور به عنوان بودجه ويژه جهت رفع کامل عقب ماندگي هاي ناشي از اعمال سياست هاي تبعيض آميز گذشته
3 ــ رفع موانع رشد و گسترش توليد و تجارت، در راستاي بازگرداندن آذربايجان به موقعيت قطب تجاري ــ صنعتي کشور
4 ــ ايجاد پارلمان منطقه اي (ايالتي) در تبريز و پارلمان هاي ولايتي (استاني) در مراکز استان هاي آذربايجان به منظور حل و فصل سريع و اصولي مسائل منطقه اي
5 ــ تمرکززدائي در حوزه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي از پايتخت و اعطاي اختيارات در حد اداره داخلي آذربايجان به مسئولين محلي منتخب مردم
6 ــ اعطاي حق انتخاب نمايندگان پارلمان هاي منطقه اي، استانداران و فرمانداران به مردم منطقه
7 ــ حمايت از حقوق شهروندان در برگزاري تجمعات مسالمت آميز و ارائه خدمات و ايجاد تسهيلات مناسب براي برگزاري مراسم ملي در راستاي گراميداشت مناسبت هاي ملي و تجليل از قهرمانان و شخصيت هاي ملي در آذربايجان
8 ــ مبارزه جدي با انديشه هاي ترک ستيز و عوامل آن به مثابه اصلي ترين عامل تفرقه، جهت تامين وفاق و امنيت عمومي.
جنبش بابک خرمدين در آذربايجان
الف ــ بخشي از بيانيه حرکت ملي آذربايجان ــ مرکز زنجان، درباره مراسم سالگرد بابک خرمدين در آذربايجان
” مطالبات ملت آذربايجان، آموزش به زبان مادري (ترکي) در تمام مدارس و دانشگاهها و رفع تبعيض اقتصادي در سرمايه گذاري بين مناطق فارس نشين و ترک نشين مي باشد”.
” حال در اين شرايط مردم آذربايجان در ششمين کنگره سالانه خود در قلعه بابک در روزهاي 10 و 9 تير ماه گرد هم آمدند تا ضمن اعتراض مدني و عاري از خشونت، به روند موجود اعتراض کنند و خواهان استيفاي حقوق خود گردند. اما برخوردي که نيروي انتظامي و نهادهاي امنيتي با مردم داشتند چيزي فراتر از برخوردهاي اسرائيل با فلسطينيان بود”.
” ما جمعي از فعالين فرهنگي و اجتماعي آذربايجان اين عمل شنيع نيروي انتظامي، سپاه و بسيج را محکوم نموده و خواهان آزادي افرادي که بدون هيچ دليل و مدرکي دستگير شده و اکنون در زندان به سر مي برند و در حال اعتصاب غذا هستند مي باشيم. لازم به ذکر است تعداد 651 نفر از افراد حاضر در قلعه بابک از بين هزاران نفر، کارت هاي شناسائي شان توقيف و از آنها خواسته شده است که خود را به دادگاه انقلاب کليبر معرفي نمايند. ما ضمن محکوم کردن اين امر خواهان از بين رفتن فضاي امنيتي آذربايجان و ايجاد حداقل آزادي هاي لازم براي تفکر و داشتن عقيده در آذربايجان هستيم. ضمنا از تمامي سازمان هاي مدافع حقوق بشر خواهان توجه به نقض گسترده حقوق انسان ها در آذربايجان مي باشيم”.
ب ــ بخشي از بيانيه مجمع دانشگاهيان آذربايجاني درباره برگزاري كنگره بابک خرمدين در کليبر آذربايجان
“محاصره نظامي منطقه اي به شعاع دويست کيلومتر به همراه دهها پست بازرسي در خروجي هاي شهرهاي آذربايجان و فشار، بازداشت، تهديد و اخذ تعهد و ممانعت فيزيکي از حضور صدها هزار آذربايجاني در قلعه بابک براي دولتي که ادعاي وجود آزادي و امنيت را براي تمامي شهروندان، اقوام و ملل مطرح مي نمايد نه تنها پيروزي و افتخاري به حساب نمي آيد، بلکه مي تواند نمود عيني توان، وسعت، قدرت و حقانيت ملي خواست هاي حرکت ملي آذربايجان در راستاي رسيدن به حقوق حقه خود باشد.
آنچه که براي ممانعت از حضور مردم در قلعه بابک و اجراي برنامه هاي مردمي به صور مختلف منجمله تهديد، بازداشت … و ممانعت فيزيکي و امنيتي از حضور صدها هزار انسان، آواره شدن مردان و زنان مصمم براي حضور در مراسم در جنگل ها و کوه هاي اطراف قلعه بابک، اجراي مانور و استفاده از صدها نيروي گارد ويژه و انتظامي و امنيت، ضرب و جرح ده ها تن، ايجاد رعب و وحشت در طول حضور مردم به طرق مختلف صورت گرفت، همه و همه خلاف قوانين بين المللي و اصول مصرح قانون اساسي کشور بوده و از ديدگاه ما محکوم است و به نمايندگي از ملت خويش اقدامات اعتراضي و حقوقي را به طرق مختلف انجام خواهيم داد.
بار ديگر ضمن محکوم نمودن تمامي اقدامات غير قانوني صورت گرفته عليه فعالان ملي آذربايجان، بويژه در ايام حضور ملت آذربايجان در قلعه بابک، و با تاکيد بر ضرورت حرکت در چارچوب قانون و فعاليت هاي مدني از حاکميت مي خواهيم تمامي دستگير شدگان را آزاد نموده و از پيگيري قضائي و امنيتي فعالان ملي آذربايجان دست بردارد. از اين رو هشدار مي دهيم مجمع دانشگاهيان آذربايجاني بمانند حضور قاطع فعالان خود در قلعه بابک با وجود تحمل مشکلات و سختي ها، در همه حال در کنار ملت آذربايجان و فعالان ملي آن خواهد ماند و از تمامي امکانات در راستاي احقاق حقوق مسلم و انساني ملت آذربايجان بهره خواهد جست”. (1)
پس برخلاف تخيلات “مدرن” و “جهاني” آقاي ابراهيمي، زنان و جوانان ملل تحت ستم ايران نه تنها هويت ملي، زباني و فرهنگي خود را اهانت تلقي نمي کنند بلکه با به جان خريدن سختي ها و شکنجه و زندان از آن پاسداري کرده و به آن عشق مي ورزند و در مقابل انگيزيسيون ملي (پان فارسيسم) رژيم جمهوري اسلامي مي ايستند.
آقاي ابراهيمي مي نويسند: “اين جوانان با اين آگاهي جمعي قاعدتا نمي توانند اين استنتاج آقاي براهني را جدي بگيرند،” تنها يک راه باقي است، تساوي براي همه مليت هاي ستم زده ايران با کساني که با زبان و فرهنگ فارسي زاده مي شوند”. اولين سئوال اين است که مگر در جمهوري اسلامي کساني که با زبان و فرهنگ فارسي زاده مي شوند کوچکترين حق انساني دارند؟ مگر پيش از چال کردن براي سنگسار زبان قرباني را مي پرسند؟ مگر حجاب اسلامي فارس و ترک و بلوچ و کرد مي شناسد؟ …. و صدها سئوال از اين قبيل که ذهنيت مدافع حفظ و اشاعه هويت خود اصلا قادر به درکش نيست “.
آقاي ابراهيمي به قول خود با رديف کردن “صدها سئوال از اين قبيل” در واقع مي خواهد موضوع اصلي بحث براهني را کتمان کند. بحث بر سر ستم عامي که بر آحاد مردم ايران اعمال مي شود نيست، بحث بر سر ستم ملي است، ستم مضاعفي که مشخصا بر مليت هاي غير فارس ايران اعمال مي شود، که با هزار ترفند اقتصادي، فرهنگي و تبليغاتي و صرف ميلياردها ثروت ملي ايران براي نابودي هر آنچه نشاني از هويت و زبان و فرهنگ مليت هاي غير فارس دارد به کار رفته است. اين “صدها سئوال از اين قبيل” ايشان به استدلال عاميانه و عقب مانده رايجي مي ماند که مي گويد: گوگوش و بهروز وثوقي و فرح ديبا ترک اند، لذا فرقي بين ترک و فارس نيست، پس ستم ملي هم وجود ندارد!
آقاي ابراهيمي با شگرد خاص خود و با صغرا کبرا چيدن هائي که ارتباطي با اصل قضيه ندارند به نتايج نادرست تري مي رسد.
“تنها راه حل اين نسل “تساوي با فارس زبان ها” نيست، جارو کردن هر نوعي از برتري هر مذهب و هر قوميتي از سيستم سياسي و آموزشي است، رها شدن از منبع اصلي تبعيض قومي و ملي و مذهبي يعني جمهوري اسلامي است، کنار زدن نکبت اسلامي از بالاي سرشان از جمله بالاي سر فارسي زبان هاست”.
اين استدلال نيست سفسطه است. آقاي ابراهيمي مخالف تساوي زبان هاي غير فارسي با زبان فارسي است ولي موافق جارو کردن برتري هر قوميتي از سيستم سياسي و آموزشي است!
از آقاي ابراهيمي بايد پرسيد آن قوميتي که در سيستم سياسي و آموزشي ايران برتري دارد (يعني ستم ملي را اعمال مي کند) کدام است؟ چرا آن را بر زبان نمي آوريد ؟ چرا از آوردن نام شوونيسم فارس و پان فارسيسم که زير نقاب جعلي پان ايرانيسم و ايران دوستي خود را پنهان کرده است طفره مي رويد؟ در اينجا صحبت بر سر تساوي زباني مي رود. آيا فارس ها دچار تبعيض زباني اند، آيا زبان آنها ممنوع است؟ راستي مختصات تبعيض زباني و ملي عليه فارس ها چيست؟
از آقاي ابراهيمي بايد پرسيد، آيا جمهوري اسلامي منبع و منشاء اصلي تبعيض قومي و ملي است؟ آيا با رفتن جمهوري اسلامي منشاء تبعيض قومي و ملي از بين خواهد رفت؟ مگر ستم ملي و تبعيض قومي و ملي با به قدرت رسيدن جمهوري اسلامي به وجود آمده است که با رفتن آن هم از بين برود؟ آيا از ريشه هاي تاريخي شوونيسم فارس و نژاد پرستي آريائي با خبريد، و يا آگاهانه مي خواهيد آن را درز بگيريد؟
تخمي که رضاخان و دارو دسته نژادپرست حکومتي و غير حکومتي او کاشته اند، همان تخمي که جمهوري اسلامي شروع به پروراندن دوباره آن کرده است، ريشه دار تر از آن است که ذهنيتي مثل آقاي ابراهيمي قادر به درک ابعاد آن باشد.
به جرات مي توان گفت که اکثريت روشنفکران فارس آلوده به زهر شوونيسم فارس، آرياپرستي و باستان گرائي هستند. بسياري از آنها هم مقرب درگاه پهلوي بوده اند و هم امروز مقرب درگاه جمهوري اسلامي اند و داراي شغل و منصب. بسياري ديگر نيز نقش اپوزيسيون را بازي مي کنند، ولي در انکار و تخطئه ي حقوق مليت هاي تحت ستم ايران چيزي کمتر از حکومتيان ندارند. صدها شاعر و نويسنده و مورخ و محقق ريز و درشت، بخشي از اين دستگاه عريض و طويل حفظ بيضه ي زبان و ادب و هويت فارس به نام هويت ايراني اند.
تحريف حوادث خوزستان و تقليل مطالبات ملي اعراب خوزستان به مسئله آب و برق
آقاي ابراهيمي مي نويسد: “چندي پيش، مردم مناطق فقيرنشين اهواز به مسئله کمبود آب و برق اعتراض کردند. اين اعتراض به سرعت گسترش يافت و به يک تقابل علني و گسترده ميان مردم و جمهوري اسلامي تبديل شد. به سرعت يک توافق نانوشته ميان جمهوري اسلامي و اپوزيسيون ناسيوناليست و عظمت طلبش شکل گرفت تا اين حرکت اعتراضي را منحرف کنند و به آن رنگ ملي و قومي بزنند. نفرت مردم عرب زبان خوزستان عليه حکومت اسلامي را به نفرت ميان عرب ها و فارس ها تبديل کنند”.
اتفاقا بر خلاف نظر آقاي ابراهيمي عصيان مردم عرب خوزستان يعني بيش از 70% جمعيت خوزستان شديدا رنگ ملي داشت. عصيان خوزستان نشانگر عمق مسئله ملي و لزوم برطرف کردن عاجل و عادلانه آن را به اثبات رساند. اين ستم ملي است که مردم عرب خوزستان را به خاک سياه نشانده است و اين عصيان نه تنها عليه جمهوري اسلامي بلکه عليه تمامي مظاهر و عملکرد هاي شوونيسم لجام گسيخته اي ا ست که بيش از هشت دهه است که با هزاران ترفند قصد هويت زدائي و آسيميله کردن مردم عرب خوزستان را دارد و از پشتيباني بي دريغ اپوزيسيون رنگارنگ اش نيز برخوردار است.
تقليل مطالبات ملي اعراب خوزستان به مسئله آب و برق، تحريف آشکار ريشه هاي سياسي ــ اجتماعي و فرهنگي اين خيزش محقانه و عادلانه است. بهتر است واقعيات را نه از زبان مطبوعات جمهوري اسلامي و سلطنت طلب و نه از زبان آقاي ابراهيمي بلکه از زبان خود مردم عرب و روشنفکران متعهد عرب که هميشه در کنار مردم ستمديده خود بوده اند بشنويم.
فرازهائي از سخنراني کريم عبديان نماينده “بنياد تعليم و تربيت و حقوق بشر اهواز” در اجلاس ساليانه کميسيون حقوق بشر سازمان ملل در مورد اقليت هاي ملي و مذهبي ــ ژنو ــ ژوئن 2005
“آقاي رئيس و نمايندگان محترم، جمهوري اسلامي ايران سياست جابجائي جمعيت و تصاحب غير قانوني زمين هاي کشاورزان عرب را به شيوه رژيم سابق شاه ادامه مي دهد. دولت بيش از 250000 هکتار زمين هاي کشاورزان عرب را در 10 سال گذشته در مناطق جفير (بين حويزه و محمره)، شوش، حويزه و حميديه غصب و تصاحب کرده و اين زمين ها را به مهاجران غيرعرب و غير بومي فارس و يا به شرکت تعاوني ايثارگران ــ يعني به افراد مرتبط با سازمان هاي امنيتي و اطلاعاتي و ديگر کارگزاران غير بومي دولت ــ واگذار کرده است. همچنين واگذاري زمين هاي روستائيان عرب در منطقه الدره در آبادان به سپاه پاسداران و اخراج اجباري روستائيان عرب و يا تصاحب و واگذاري زمين هاي شمال رود کارون به پروژه نيشکر، به بيکاري و بي خانماني ده ها هزار کشاورز عرب در اين مناطق منجر شده است. اين اعمال برخلاف قوانين بين المللي و بخصوص مغاير با مواد 4 و 5 اعلاميه و منشور سازمان ملل در حمايت از اقليت ها مي باشد.
آقاي رئيس در راستاي اين سياست پاکيزگي قومي، دولت شهرک هاي شبه استعماري مانند رامين ــ2، شيرين شهر و ديگر مجتمع هاي مسکوني با کليه امکانات رفاهي در مراکز عرب نشين استان احداث کرده و بيش از يک ميليون مهاجر غيرعرب و غيربومي را در اين مناطق عرب نشين، از جمله ملاثاني در 45 کيلومتري شمال اهواز، اسکان داده است. هيچ کدام از اين امکانات براي عرب هاي بومي وجود ندارد.
طي 80 سال گذشته عرب هاي اهواز وحشيانه ترين جور و ستم ملي و پاکسازي نژادي و قومي را متحمل شده و متاسفانه حکومت مرکزي ساکنان اصلي اين سرزمين را عملا به شهروندان درجه دو و سه تقليل داده است. دولت به روشني سعي در همگوني و يکسان سازي اجباري جامعه (يا فارسيزاسيون) دارد. که همانگونه که مستحضريد، برخلاف پروتکل هاي 1.1، 2.2 ، 3.1 ، 4.5 اعلاميه جهاني سازمان ملل در دفاع از حقوق اقليت ها مي باشد.
تقاضاي عادلانه اقليت عرب براي احقاق حقوق انساني از جمله آموزش به زبان مادري، و ديگر خواسته هاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي را رژيم کماکان با برچسب “تجزيه طلبي” و ” وابستگي به کشورهاي اجنبي” و ” خطر براي تماميت ارضي”، “بعثي” و “وهابي” سرکوب مي کند.
در حاليکه ميزان بيسوادي در ايران حدود20% است، اين ميزان در بين مردان عرب بيش از 60% ودر ميان زنان حتي بيش از آن است. رقم بيکاري عرب ها در خوزستان نيز به همين نسبت 3، و در بعضي نقاط مثل شادگان، 4 برابر متوسط کشوري است.
در زمان حاکميت جمهوري اسلامي، همانند رژيم سابق، کماکان استاندار خوزستان، تمام فرمانداران و کليه افراد بلند پايه و ميان پايه استان مستمرا از غير بوميان، غير عرب و غير محلي انتخاب و گمارده مي شوند، اين نيز با مواد 2.2 ، 3.2 حقوق اقليت هاي سازمان ملل مغايرت کامل دارد.
تدريس به زبان مادري از دانش آموزان عرب دريغ و يك سوم دانش آموزان عرب در دوره ابتدائي، يك دوم در دوره متوسط و سه چهارم در دوره دبيرستان ترک تحصيل مي کنند، يعني از 4 نفر دانش آموز عرب فقط يکي ديپلم مي گيرد. از 17 نشريه موجود در خوزستان 15 نشريه به فارسي و فقط دو نشريه نصف به فارسي و نصف به عربي منتشر مي شودــ اين در حالي است که 70% مردم خوزستان عرب هستند.
رژيم جمهوري اسلامي يک سد ذخيره اي روي رودخانه کرخه که از مناطق صد در صد عرب مي گذرد تاسيس کرده و مبادرت به فروش آن به کويت کرده است. اکنون حدود يک سال است که لايحه انحراف رود کارون به مناطق غير بومي و فارس نشين رفسنجان و ديگر مناطق مرکزي در مجلس شورا در حال بحث است. اين نيز برخلاف کليه قوانين بين المللي است.
پس از گذشت 17 سال از اتمام جنگ هنوز اراضي مين گذاري شده باقيمانده از جنگ دست نخورده اند و سياست عدم پاکيزگي مين از شهرها و دهات مرزي و سرزمين هاي عرب نشين ادامه دارد ــ که نتيجه آن عدم امکان برگشت مردم عرب به خانه و کاشانه خود شده است، مضافا اين عمل منجر به ادامه تصاحب غيرقانوني سرزمين هاي مردم بومي و غير محلي توسط حکومت گرديده است. جمهوري اسلامي عمدا به مسئله مين در منطقه با ديده اغماض مي نگرد، چرا که اين سياست رژيم به خروج اجباري عرب ها از منطقه کمک مي کند.
دولت بدون ارائه هيچ دليلي از دادن مجوز به کشاورزان عرب براي کاشتن دوباره ميليون ها نخل خرما که در جنگ از بين رفته اند طفره مي رود”.
فرازهائي از مصاحبه يوسف عزيزي بني طرف نويسنده و روشنفکر عرب با راديو برابري به دنبال حوادث خوزستان
” من در پايان مي خواستم به گفتمان عرب ستيز که حدود 80 سال پيش توسط نظريه پردازان رضا شاهي و حتي بعضي از نويسندگان مخالف رضا شاه پايه گذاري شد، اشاره کنم. اين گفتمان عرب ستيز و ترک ستيز که جامعه ايران را فقط در وجه آريائي و نژادييش مي بيند، و نه در وجه هاي مدني و فرهنگي و تنوع هاي آن، بزرگترين ضربات و زيان ها را به وحدت ملي ايران وارد کرد. اين گفتمان عرب ستيز در کتاب هاي درسي، در رمان ها، در تاريخ نگاري ها باز توليد شده. تا اين لحظه که من با شما صحبت مي کنم، من عضو کانون نويسندگان ايران و عضو موسس انجمن نويسندگان و روزنامه نگاران ايران هستم، به جرأت مي توانم بگويم 80% نويسندگان و روزنامه نگاران ايران البته غير از ترک و عرب، فارس ها بيشتر از 80% اينها داراي ديدگاه هاي شوونيستي هستند. همين رسوبات شوونيستي باعث شده که نه کانون نويسندگان، نه کانون حقوق بشر نه کانون مدافعان حقوق زندانيان از عرب ها و از ستمي که بر عرب ها در طي 80 سال و بخصوص بعد از حوادث وارد شده ( حوادث اهواز) کاري انجام ندهند. ما از برادران و خواهران فارس خودمان و از روشنفکران فارس مي خواهيم اين گفتمان عرب ستيز را نقد بکنند، جنبه هاي سياسي اش ، ادبي اش، فرهنگي اش را نقد بکنند، اگر نقد نکنند در اين مملکت فاجعه آفريده خواهد شد. بايد خودشان، فارس ها بيش از ساير روشنفکران خلق ها و قوميت ها اين گفتمان خطرناک را نقد کنند. محمود افشار را، پور داوود را، کسروي را، زرين کوب را، صادق هدايت و سپانلو را نقد بکنند و بسياري از نويسندگان و تاريخ نگاران و سياستمداران، ديدگاه هاي احزاب ايرانگراي افراطي نظير جبهه ملي، حزب ملت ايران، پان ايرانيست ها را نقد بکنند. اگر نقد نکنند پايه و مايه صحيحي براي اتحاد وجود نخواهد داشت. اصحاب اين گفتمان در وزارت خارجه، ارشاد و وزارت کشور، وزارت خانه هاي کليدي لانه کرده اند، اين ها ظاهرا در حاکميت نيستند ولي گفتمانشان در بازار کتاب و بر بازار فرهنگ تاثير مي گذارد. دموکرات ها، چپ ها، مذهبيون اصيل، روشنفکران ديني، اگر اينها خواهان ادامه وحدت هستند بايد اين گفتمان خطرناک عرب ستيز و ترک ستيز را نقد بکنند. ريشه اي هم نقد بکنند. ما هيچ مشکلي با مردم فارس و ديگر مليت هاي ايراني نداريم، ما سال هاي سال و براي قرون با هم ديگر زندگي کرديم، اين گفتمان عرب ستيز خارج ساخته که توسط مستشرقين تدريس و توسط اصحاب اين گفتمان ترويج شده و متاسفانه هنوز هم هست. اين گفتمان از بين نرفته، نه، اين هنوز در ميان طبقه متوسط طرفدار دارد، بر احزاب تاثير مي گذارد که باعث مي شود حزبي مثل اتحاد جمهوري خواهان در سايت خودش چندين مقاله عليه من چاپ کند ولي وقتي مردم عرب توي اين تنگنا قرار مي گيرند، يک بيانيه براي اينها صادر نمي کند”.
آقاي ابراهيمي سياست آشکار آپارتايد ملي عليه هموطنان عرب ما را به مسئله آب و برق تقليل مي دهد. گوئي هموطنان عرب ما سرخ پوستاني هستند که بايد از سرزمين هاي خود رانده شوند و يا در مناطق حراست شده اي، شبيه سرخپوستان زندگي کنند، و اگر به اين زندگي تحقيرآميز و فلاکت زده خود اعتراض کنند امثال آقاي ابراهيمي آن را اعتراض عليه آب و برق قلمداد کنند!
قالب کردن جهان وطني (کوسموپوليتيسم) امپرياليستي به جاي ميهن دوستي
آقاي ابراهيمي مي نويسد: “جمهوري اسلامي مردم خوزستان را به همان دليلي به خاک سياه نشانده است که مردم آذربايجان و کردستان و بلوچستان و ….. اين همان “وجدان” تاريک و خونين و خشن و ضد انساني است که از ترکيب مقدس سرمايه و اسلام شکل گرفته است… اگر اين اعراب بومي اين سوي مرز همراه اعراب بومي آن سوي مرز مي گفتند اين جنگي مابين دو حکومت فاشيستي است و ذره اي به زندگي آنها مربوط نيست و سلاح شان را به سوي حکومت هاي فاشيستي شان بر مي گرداندند آنگاه آيا اين اعراب بومي مستحق ماندن در بدترين فلاکت ها مي شدند؟” آقاي ابراهيمي ادامه مي دهد: “کدام خاک؟ خاکي که پر از گودالهاي سنگسار است؟ چرا بايد تقدس داشته باشد؟”
اين خيال پردازي شيريني است که فقط در تخيلات هپروتي امثال آقاي ابراهيمي مي شود آن را يافت. ملت عرب خوزستان در مقابل حمله و تجاوز عراق، که هم از طرف امپرياليست هاي غرب به سرکردگي آمريکا و هم امپرياليسم روس مسلح شده و پشتيباني مي شدند از خانه و کاشانه، از سرزمين و زندگي و هستي خود دفاع کردند. اين دفاع عادلانه را کسي نمي تواند با عبارت پردازي هائي چون، کدام خاک، چرا بايد تقدس داشته باشد لوث کند. اين قالب کردن جهان وطني ساخته و پرداخته امپرياليسم و نظم نويني جرج بوش به جاي ميهن دوستي است. اين تز، تز راه باز کردن براي همان نظم نوين جهاني جورج بوش و دار و دسته اوست که نه استقلال دولت ها، نه مرزهاي ملي، نه عرف و قوانين بين المللي و نه هيچ مرجع بين المللي را به رسميت نمي شناسد مگر منافع توسعه گرانه خود را. اين تز، تکرار همان تزي است که اشغال نظامي افغانستان به وسيله امپرياليسم آمريکا به بهانه سرنگوني حکومت طالبان را توجيه کرده و بر آن صحه مي گذارد.
درک وارونه ازمقوله فدراليسم و شمول آن
آقاي ابراهيمي مي نويسد: “در حال حاضر در برخي کشورهاي اروپا و آمريکاي شمالي فدراليسم به عنوان شکل اداره سياسي جامعه انتخاب شده است. مبناي اين سيستم سياسي، تقسيم کشور به بخش هاي مختلف اداري ــ سياسي است. مبناي اين تقسيم بندي اداري اقوام و ملت ها نيستند. اگر چه در مواردي مثل ايالت کبک در کانادا، مردم به زبان متفاوتي حرف مي زنند.
در نسخه نظم نويني فدراليسم صحبت بر سر تقسيم بندي اداري نيست. صحبت بر سر هويت مستقل اقوام و قبايل و مذاهب و فرهنگ هاست. اين نسخه فدراليسم به هويت قومي يا مذهبي تقدس مي بخشد. مردم متعلق به اقوام و قبايل و ملت ها و فرهنگ ها و زبان هاي مختلف را از هم جدا مي کند و در حفاظ ملي و قومي زنداني مي کند. اين يک تقسيم بندي اداري قومي و مذهبي است نه يک تقسيم بندي اداري و سياسي، يوگسلاوي تکه پاره شده يک نمونه زنده و درخشان اين نوع فدراليسم است”.
آقاي ابراهيمي گويا خبر ندارند که سيستم فدرال مختص کشورهاي اروپائي و يا آمريکاي شمالي نيست. بسياري از کشورهاي غير اروپائي و غير آمريکاي شمالي هستند که با اشکال مختلف سيستم فدرال اداره مي شوند. (هند، استراليا، آفريقاي جنوبي، تانزانيا …).
برخلاف ذهنيت آقاي ابراهيمي که با اصرار سعي مي کند فدراليسم را مترادف با هرج و مرج، جنگ داخلي و گسستن شيرازه جامعه قلمداد کند، فدراليسم سيستم سياسي غير متمرکزي است که در آن صلاحيت ها و اختيارات قانون گذاري، اجرائي و قضائي بين يک دولت واحد و مشترک و دولت هاي منطقه اي تقسيم مي شود. اين سيستم در کشورهائي که داراي تنوع ملي و فرهنگي هستند لزوما رنگ ملي و منطقه اي (دولت هاي ملي ــ منطقه اي) به خود مي گيرد، که سيستمي هم دموکراتيک تر و هم عادلانه تري است. مبناي فدراليسم باز گرداندن قدرت و صلاحيت ها به پائين ترين سطح و ارگان حکومتي است. فدراليسم از تمرکز قدرت در يک جامعه که منشاء فساد و ديکتاتوري است جلوگيري مي کند.
فدراليسم در ايران به معناي آن ساختار سياسي است که حقوق ملي ــ فرهنگي مليت هاي ايران در مناطق خود آنها را به رسميت بشناسد و آنها را در قدرت و سرنوشت سياسي کل ايران سهيم کند. دولت ــ ملت مدرن در ايران به معناي دولت چند مليتي (دولت هاي ملي ــ منطقه اي همراه يک دولت واحد و مشترک مرکزي) است.
در نمونه دولت فوق متمرکز ايران (پهلوي ــ اسلامي)، مردم ايران بويژه مليت غير فارس آن حتي قادر نيستند شهرداران شهر خود را نيز انتخاب کنند، زيرا شهرداران با تائيد و صلاحديد وزارت کشور گمارده مي شوند. وضع استانداران و فرمانداران و مديران کل که جاي خود دارد، آنها مستقيما از طرف وزارت کشور گمارده مي شوند. آنهائي که گمارده مي شوند، نه در مقابل مردم مناطق تحت ماموريت خود که در برابر وزارت خانه خود مسئول اند. تجربه 80 سال گذشته نشان داده است که اين سيستم فوق متمرکز در ايران حاصلش جز ديکتاتوري و وابستگي در بدترين شکل آن نبوده است.
آقاي ابراهيمي با رديف کردن طايفه و قبيله و قوم و مذهب در مقوله فدراليسم قصد مخدوش کردن مسئله فدراليسم را دنبال مي کند. آسمان ريسمان بافتن آقاي ابراهيمي در مخالفت با فدراليسم و حواله آن به سرنوشت يوگسلاوي نيز ربطي به فدراليسم ندارد. آنچه که در يوگسلاوي اتفاق افتاد نه نتيجه وجود سيستم فدرال در آن کشور که نتيجه شوونيسم و برتري طلبي عنصر غالب در يوگسلاوي يعني صرب ها و برچيدن همه عناصر سيستم فدرال در اين کشور بود که بعد ازجنگ جهاني دوم تحت رهبري تيتو با سيستم فدرال اداره مي شد. اتفاقا اگر اين سيستم فدرال نبود شايد يوگسلاوي بعد جنگ جهاني دوم بلافاصله ازهم پاشيده بود. سيستم فدرال عامل بهم پيوستن و عامل وحدت دهنده يوگسلاوي بود نه تجزيه آن، اين شوونيسم صرب و دارو دسته نژاد پرست ميلاسوويچ ها بودند که با سياست هاي شوونيستي و برتري طلبانه خود زمينه هاي سوء استفاده امپرياليست ها از شکاف هاي ملي در يوگسلاوي را ايجاد و نهايتا فرصت و امکان مداخله امپرياليست ها در يوگسلاوي را فراهم کردند.
آمار و ارقام، يک ضرورت دموکراتيک يا بالا آوردن ديوار کينه و نفرت؟
براهني در مقاله “ستم ملي” مي نويسد: “ايران فقط متعلق به فارسي زبان ها نيست. حتي تهران هم متعلق به فارسي زبانان نيست. تهران بزرگترين شهر آذري گوي جهان است. ترک زبانان آذربايجاني بيش از نصف جمعيت تهران را تشکيل مي دهند و بزرگترين مليت از لحاظ تعداد نيز جمعيت آذربايجاني ها هستند”. (2)
حال عکس العمل نامربوط و نامتعادل آقاي ابراهيمي را بخوانيد: “اين ديگر بوي خون مي دهد. اين بالا آوردن ديوار کينه و نفرت ميان مردم تهران است. اين کاشتن تخم نفاق و نفرت در ميان خانواده هائي که ساليان سال در کمال آرامش در کنار هم زندگي کرده اند، در ميان کودکاني که در دنياي کودکيشان بدون کوچکترين نفرتي همبازي بوده اند. اين نسخه اي براي به جان هم انداختن مردم است. اين نسخه لبنانيزه کردن و يوگسلاوي کردن تهران است”.
وحشت آقاي ابراهيمي از چيست؟ چرا به زبان آوردن واقعيت ترکيب جمعيت ايران و پايتخت اش تهران ايشان را به اين اندازه سراسيمه مي کند؟ چرا بيان اين واقعيت که بيش از نصف جمعيت تهران ترک اند ولي حتي يک مدرسه ترکي زبان نه تنها در تهران که در خود آذربايجان نيز ندارند ايشان را دچار وحشت ميكند؟ چرا در تهران حتي يک کانال تلويزيوني ترکي، يک سينما، يک تئاتر، يک هنرستان موسيقي، يک روزنامه به زبان ترکي ….. وجود ندارد؟ قشقرق راه انداختن آقاي ابراهيمي با چاشني عوام فريبانه دلسوزي براي کودکان همبازي براي چيست؟ در واقع حرف حساب ايشان که جسارت گفتن صريح آن را ندارند اين است: اگر ترکها در ايران حق خود را بخواهند ايران لبنانيزه و يوگسلاويزه خواهد شد. پس ترکها بايد تسليم سياست فارسيزه کردن رژيم جمهوري اسلامي بشوند، آنها بايد در ميان فارسي زبانان آسيميله شوند، و از زبان و مليت و هويت خود دست بردارند تا مدرن و جهاني شوند، در غير اين صورت در ايران جنگ داخلي شده و مردم به جان هم خواهند افتاد. عجب استدلال جهاني و مدرني؟! (3)
اين استدلال آقاي ابراهيمي هم صحه گذاشتن بر سياست رژيم پهلوي است که تلاش مي کرد دولت ــ ملت شاهنشاهي مبتني بر زبان قوم فارس در ايران درست کند و هم صحه گذاشتن بر سياست رژيم جمهوري اسلامي است که از همان ابتدا تلاش کرده است که بر پايه قانون اساسي جمهوري اسلامي ملت سازي کند و دولت ــ ملت اسلامي مبتني بر زبان و خط فارسي در چارچوب اصل 15 قانون اساسي بسازد. آقاي ابراهيمي در پشت عبارت پردازي هاي به اصطلاح چپ و انقلابي مي خواهد همان تحفه ها را قالب کند. البته اگر اين را تحريک قومي آشکار، پرونده سازي عليه مردم فارس قلمداد نکند!
تورنتو 26 جولاي
پانويس:
1) جنبش بابک خرمدين در آذربايجان (تجمع ساليانه صد ها هزار نفر آذربايجاني در قلعه بابک در روزهاي 10ــ9 تيرماه)، بعد از خرداد 76 به تدريج شکل گرفت و نهايتا به يک جنبش بزرگ اجتماعي در آذربايجان تبديل شد. امروز اين جنبش به مظهر مقاومت ملت آذربايجان در مقابل سياست آپارتايد ملي جمهوري اسلامي عليه ملت آذربايجان تبديل شده است. جمهوري اسلامي و ارگانهاي نظامي ــ امنيتي و تبليغاتي آن به هر شيوه اي براي محدود کردن و کاستن دامنه تاثير آن دست مي زنند. جمهوري اسلامي که ابتدا سياست سکوت و سانسور را به کار مي برد، امروز به سياست دروغ و تهمت و لجن پراکني عليه جنبش بابک خرمدين روي آورده است. به دو نمونه از اين دروغ ها و لجن پراکني ها دقت کنيد.
ــ گزارش ايران نيوز 1383.4.10 (به زبان انگليسي)
“مردم ايران از اقصي نقاط کشور براي شرکت در مراسم شاهنامه خواني عازم قلعه بابک در کليبر آذربايجان مي شوند” !!
ــ گزارش خبرنگار تبريز نيوز 1384.4.9 (پيمان پاک مهر) از قلعه بابک آذربايجان
“اين عده (شرکت کنندگان در مراسم بابک) افراد شناخته شده نزديک به قوم گراهاي افراطي تجزيه طلب هستند و تلاش مي کنند فضاي آرام و فرهنگي قلعه بابک را پليسي و امنيتي نشان دهند”.
” گزارش ها حاکيست از تعداد افرادي که از آنها مشروبات الکلي يا تعداد معتنابهي پيشاني بند قرمز رنگ منقش به تصوير توامان بابک و ماه و ستاره که به پرچم يک کشور همسايه ترک زبان شبيه است کشف شده و از حضور آنها در قلعه بابک ممانعت به عمل آمده است”.
” فرمانداران شهرهاي اين مناطق در گفتگو با سرويس حقوق بشر؟! تبريز نيوز اخبار منتشره در خصوص دستگيري هاي گسترده را تکذيب کرده اند”.
2) تاکيد و توصيه هاي مکرر سازمان ملل که آخرين آن از جانب “کميته امحاء تبعيض نژادي” که در شصت و سومين اجلاس خود در ژنو در ماه اگوست 2003 برگزار شد، خطاب به دولت جمهوري اسلامي مي گويد: ” دولت ايران ميبايست گزارشي از ترکيب ملي ــ اتنيکي خود، از جمله جمعيت عرب هاي الاهواز در خوزستان را در گزارشات نوبتي خود بگنجاند”.
جمهوري اسلامي ايران که بسياري از اسناد سازمان ملل را امضاء کرده است، از جمله، ” اعلاميه جهاني سازمان ملل در دفاع از حقوق اقليت ها” را، از دادن گزارش درباره ترکيب دموگرافيک جمعيت ايران طفره مي رود. حال جواب اين سئوال را به خود آقاي ابراهيمي واگذار مي کنيم که چرا کاسه گرم تر از آش جمهوري اسلامي شده و سخن گفتن براهني درباره ترکيب جمعيت ترکان ايران را بالا آوردن ديوار و کينه و نفرت، به جان هم انداختن مردم، لبنانيزه و يوگسلاويزه کردن تهران مي نامد ؟!
3) اين استدلالات آقاي ابراهيمي مرا به ياد جمع بندي “اصلاح طلبانه” آقاي ابطحي از انتخابات اخير رياست جمهوري در ايران انداخت. آقاي ابطحي نوشتند: “بعضي کانديداهاي اصلاح طلب وعده هائي دادند که يا بوي عوام فريبي مي داد و يا بوي خواص فريبي و بسياري مردم از شعارهاي خواص فريب در واقعيت جغرافياي سياسي کشور بوي جنگ داخلي استشمام کردند”.
منظور شعارهاي برخي از کانديداهاي رياست جمهوري مانند کروبي، معين و مهرعليزاده است که قول مي دادند اگر انتخاب شوند برخي از اصول قانون اساسي که ناظر بر حقوق فرهنگي و زباني مليت هاي ايران است ــ اصول 48، 19، 15 ــ را عملي خواهند کرد. آقاي ابطحي معتقدند که اگر اصلاح طلبان اين قول ها را نمي دادند مردم بوي جنگ داخلي استشمام نمي کردند و به اصلاح طلبان راي مي دادند! چه شباهتي به منطق و ذهنيت آقاي ابراهيمي.