قاتل آذربایجان کیست؟
محمدامین رسول زاده ترجمه: پرویز زارع شاهمرسی
گفته میشود که تاريخ تکرار میگردد. اما تصور نشود که اين تکرار با تمام جزئيات و تفضيلات انجام میشود هيچ حادثهای از تأثير زمان و مکان رها نيست. «سياوش گرد» در شرق توران زمين و مرز چين واقع شده، توسط ارتش توران محاصره شده و سياوش به دستور سردار توران کشته شد. حال آن که باکو در دامنهی کوه قاف و همسايگی روسيه و نه بر کنار توران است. جمهوری آذربايجان هم نه از طرف سرداران و سربازان توران، بلکه با کمک بخشی از تورانيان فريب خورده و دشمن قديمی ترک که لباس توران دوستی به تن کرده بود کشته شد. به روايت فردوسی يأجوج و مأجوجها قومی عجيب و غريب از کوه قاف گذشته و انسانهای اين سرزمين را میکشتند. آفرينش عجيب اينان به شکلی بود که يک گوششان گليم گونه و ديگری مانند لحاف بود.[1] چشمانشان مانند آب دريا آبی و صورتشان مانند به زردی بود. همه از اين مخلوقات عجيب که مقدسات را نمیفهميدند، متنفر بودند اما نمیتوانستند به مقابلهی آنان بشتابند. تأثير بزرگ روسيه بر يأجوج و مأجوجها ديده میشد. انقلابيون ترکيه برای رفع دشمنی بیامان اروپا حاضر بودند حتی با شيطان متحد شوند، به بلشويکهای روسيه نزديک شوند. بلشويکها با استفاده از نفوذ معنوی ترکان بر آذربايجان، آن قدر خود را در شرق نزديک مورد توجه قرار دادند که مسلمانان فريب خورده باور کردند که نه برای استيلای آذربايجان و بلکه رهایي استانبول تلاش خواهد کردند. هر چه قدر وطن پرستان فرقهی مساوات خواستند مردم را از اين نيرنگ و غفلت برهانند، مردم آنها را مانند همانها که آب گوشت «مستاور» را خورده بودند، [2] «ديوانه! سبکسر!» دانسته و مسخره کردند. آنان را مانند خود فروختگان به انگليس میدانستند. وطن پرستان میگفتند: «مردم فريب نخوريد، اينان همان کسانی هستند که قرآن کريم در بارهی آنها فرموده است «ان يأجوج و مأجوج مفسدان فی الارض» همان اعجوبهای هستند که جنايات کريمه، ترکستان و مارس را به وجود آوردند. آرزوی اصلی اينان باکو و آذربايجان است و نه رهایي استانبول.» حتی کار به جايي رسيده بود که بقالان کوی و بازار باور کرده بودند که بلشويکها دشمن سفته بازی نيستند، اتحادگرايان کوتاه بين به دروغهای سرخ قارايف[3] باور کرده بودند. فکر میکردند که روسيه آمده، ارمنستان را از ميان برداشته و سپاهيانش را به کمک مصطفی کمال پاشا خواهد فرستاد. ôôô
عمر نيرنگ کوتاه است. اين حکمت که در ميان مردم معروف است، بار ديگر به اثبات رسيد. مردمی که تحت تأثير تبليغات بلشويکها منتظر بودند، ارتش سرخ به ارمنستان حمله خواهد کرد، خبردار شدند که مسکو استقلال ارمنستان را به رسميت شناخته است. اقداماتی که بر عليه تعرضات ارمنيان در قره باغ آغاز شده بود، به رغم مقالههای جنگ طلبانهی قارايف و اتمام حجتهای بلند پروازانهی حسينوف متوقف شد. با وجود آن که کميسر خلق جنگ بر حضور وزرای گرجی در باکو اصرار داشت ولی نتيجه اتمام حجت 24 ساعتهای که به گرجستان داده شد، تنها اين شد که او به تفليس رفته و خواستههای منشويکهای گرجی را با امضای خود تأييد کرد. راهی که میبايست از ايروان به ترکيه میگذشت به شکی و لنکران تغيير يافت. شعار کمک به استانبول به فريادی تبديل شد: «مسکو را رها کنیم، لهستان را فراری دهیم.» کشاورزان و روستاييانی که به کشت ارزان و آسودگی عادت کرده بود، تنها توانستند با قيمتهای ده برابر شده کشت و زرع کنند. بسيار کوشيدند ولی در نهايت در زير فشار استبداد، ای وای … گفتند. تمام ثروت باکو چپاول شد. مغازهها مانند هجوم غارتگران تاراج گرديد. خانهها از صاحبانشان گرفته شد و مانند ميراثی بخشش شد. اگرچه زمين طبق کاغذ به روستايي داده شده بود ولی محصول کشاورزی توسط مأموران ضبط گرديد. نفتی که طی سالها انبار شده بود، بلا عوض به روسيه سرازير شد.[4] برنج، شکر، چای و پارچه بر واگنها و کشتیها به مسکو برده شد. ثروت و دارایي حقيقی مردم غصب گردید و کاغذهای بلشويک که به آنها پول گفته میشد، همه جا را فرا گرفت… به مردم گرسنهای که میخواستند کشاورزی کنند، توپ و مسلسل نشان دادند. در زير پردهی يکی دو کميسر مسلمان، ادارهی امور تماماً به دست مأموران روس افتاد. گويا که فرقه کمونيست آذربايجان کشور را اداره میکند. حال آن که نيروی واقعی اين فرقه که عبارت از شورای باکو بود، اکثراً از کارگران مسيحی و بيگانه تشکيل میشد. احکامی را که امضای نريمانوفها و علی حيدرها بر آنان بود، ميکويانها، چورايفها و سالاويوفها مینوشتند. اگرچه ظاهراً استقلال آذربايجان سرخ به رسميت شناخته شده بود ولی نه حدودش معلوم بود و نه شرايطش. در حالی که ادعا میشد حقوق آذربايجانی و روسی يکی است، ارتش آذربايجان تابع فرماندهی ارتش يازدهم روسيه و نيروی دريايياش تحت امر درياسالار راسکولنيکوف روس بود. آذربايجان ظاهراً مستقل اما خود قسمتی از روسيه فدراتيو، به راستی ولايتی ممتاز! ôôô
بلشويکها با اعمال خود همان حقيقتی را که وطن پرستان و ترک گرايان آذربايجان بيان میکردند و کسی باورشان نداشت، ثابت کردند. مردم به هيجان آمدند. مانند انسانی خشمگين لب به دندان گزيدند. اما کار از کار گذشته و تير از کمان جسته بود. با اين وجود کاسهی صبر لبريز شد. طغيانهای گنجه، ترتر، قره باغ و زاقاتال ظهور کرد. بلشويکها سرخ با اشارهی و راهنمايي ژنرال تزاری لواندوفسکی طغيان را سرکوب کردند. به پير و جوان رحم نشد. خون ترک آذربايجان مانند سيل سرازير شد. نيرويي که خود را آن ناجی معرفی میکرد که آنان را از ارمنيان رهايي خواهد داد، اين مردم ساده دل را در خون خود غلتان کرد. هيجان باکو را توپها، مسلسلها، دستورهای دراگون وار و تدبيرهای يزيدگونه متوقف کردند. زندان، تبعيد و اعدام آغاز شد. هم چنان که فرنگيس در خانه محبوس شده بود، وطن پرستان به زندان افتادند. کلوپهای مساوات بسته، اموال مصادره و طرفدارانش غير قانونی اعلام شدند. اما اين قاتل خون آشام که لباس ترک دوستی پوشيده بود نه تنها ترک گرايان مخالف خود بلکه ترکان فريب خورده را نيز به قهر خود دچار کرد. نيروی کمکی که پيشتر گفته شد، از ميان رفت. افسران ترکيه برخی توقيف و برخی اخراج شدند.
1 . توضیح مترجم: توصیف این چنینی از قوم یأجوج و مأجوج سابقهای بس طولانی در نوشتههای تاریخی و جغرافیایی ایران دارد. ابوالحسن مسعودی در اخبارالزمان میگوید: «وبرخیشان یک گوش خود را زیر خود میگستردند و گوش دیگر را مانند لحاف روی خود میکشیدند و بعضی دارای شاخ و دم و دندانهای نیش بودند، وتعدادی از ایشان به جای راه رفتن میجستند و ماهی و انسان و گنجشک و زغن و کرکس میخوردند و بر یکدیگر حمله میآوردند.» – المسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین بن علی. اخبارالزمان. ترجمهی کریم زمانی. انتشارات اطلاعات. تهران. 1370. ص 81 2 . در اپرای «شاه عباس و خورشیدبانو» یک شخصیت «مستاور» است. این شخصیت آشپز است. انسانها را میکشد و از گوشت آنها آبگوشت میپزد. اصفهانیان به نزد شاه عباس آمده و گفتند که هر روز عدهای از همشهریانشان ناپدید میشوند. مردم در هراس هستند. شاه عباس با چهرة مبدل به اصفهان رفت و خواست تا این راز را کشف کند. در این میان به مغازة «مستاور» رفت. دید که مشتریان او از حد فزونند. خواست تا علت آن را بداند. آنان به او گفتند این آشپز آبگوشتهایی بسیار لذیذ میپزد. یک پریشانحال گفت که آبگوشت را از گوشت انسان میپزد. دیگران او را مسخره کردند و گفتند:«آی دیوانه! آی سبکسر!» حال آنکه تحقیقات شاه عباس و حقیقتی که کشف شد، راستگویی «دیوانه» را اثبات کرد. 3. توضیح مترجم: علی حيدرآقاکريماوغلوقارايف (1938-1898م) از 1919 به عضويت حزب کمونيست درآمد. سردبير چند روزنامهی کمونيستی بود. او در حکومت مساوات در آذربايجان نمايندهی مجلس بود و از تريبون پارلمان برای پيشبرد آراء خود و مبارزه با سياستهای دولت مساوات وسيعاً استفاده ميکرد. بعد از حاکميت شوروی در آذربايجان به عضويت کميتهی موقت انقلابی آذربايجان و صدارت کميتهی موقت انقلابی باکو انتخاب شد بعدها به کميسری خلق کار، کميسری خلق جنگ و کميسری خلق امور دريايي و…رسيد. زمان مرگش اين احتمال را تقويت میکند که در تصفيههای استالين جان باخته است. 4 . توضیح مترجم: الکساندر پاولوویچ سربروسکی (1938-1884) یکی از مقامات بلشویک بود که مسئولیت رساندن نفت با کو به روسیه را برعهده داشت. سربروسکی در ماه آوريل 1920 بعنوان رئيس امور نفتی روسية شوروی به باکو اعزام شد. قبل از آن لنين، ارسال نفت باکو به روسيه را مهم دانسته بود. سربروسکی بعداً رئيس شرکت نفتی آذربايجان شد. در این راه برخی بلشویکهای آذربایجانی همچون عیس ایوانوویچ دولتوف (1938-1887) با او همکاری میکردند. در سال 1974 کتابی تحت عنوان «الکساندر سربروسکی» توسط اصلانوف در باکو منتشر شد.
|