ملت ترک آذربایجان طعمه نیمه جانی در حال بلعیده شدن در دهان مار خوش خط و خال فاشیسم آریائی فارس
یعقوب گؤنئیلی |
مار کبرای فاشیسم آریائی با سوء استفاده از هم مذهب بودن به خاک وطنمان خزیده و خود را بعنوان هموطن به ما تحمیل کرده است، این شکارچی قهار در هیچ مورد به ملتمان رحم نکرده، چون شکارچی به شکار، به چشم طعمه ائی لذیذ نگاه می کند و با همآهنگی تمام سلولهای بدنش برای دریدن و جویدن و هضم شکار متحداّ عمل می کند، اشک چشمان شکارچی به شکار نه از روی ترحم به شکار است، بلکه اشک شوق خوردن گوشت لذیذ شکار است، که او را به وجد می آورد، امروز ملت ما همانند آهوئی نیمه بلعیده و نیمه جان در دهان مار کبرای فاشیسم آریائی فارس گیر افتاده و مزه گوشت شکار او را مدهوش کرده و طبیعاّ به هیچ وجه حاظر نیست طعمه لذیذی مثل آذربایجان را از دست بدهد، چون او مدتها برای بدست آوردن این شکار نقشه کشیده تا شکمی از عزا در بیاورد، ما باید بخود بیائیم و قبل از آنکه همه موجویت و هویت ملیمان بلعیده شود، یک اقدام جدی و عاجل بعمل آوریم و امروز دقیقا همان روزی است، که ماهی سیاه کوچلوی صمد بهرنگی باید شمشیرش را بدست گرفته و شکم مرغ ماهی خوار را بدرد و همه ماهی ها را قبل از هضم شدن، از شکم مرغ ماهی خوار رها سازد.
آنهائی که وحشت از فروپاشی ایران دارند، ایدهآلیستهائی هستند، که درک صحیحی از قانون تنازع بقا در طبیعت ندارند، آنها بلعیده شدن ملتمان را در دهان مار کبرای راسیسم فارس را نمی توانند درک و تجسم کنند، آنها شکارچی و شکار نیمه بلعیده در دهانش را موجودی واحد بشمار می آورند، امروز آنها دانسته یا ندانسته در کنار شکارچی ایستاده اند، شما منتظر ترحم شکارچی به شکار هستید؟ اگر شکارچی شکار را لیس می زند شما خوش خشانتان نشود و به حساب مهربانی و نوازش آنها نگذارید، چون تمام آحاد سلولهای بدن آنها به شکار، به چشم طعمه لذیذیی نگاه می کنند، که می خواهند از خوردن آن لذت ببرند، هیچ موجود زنده ائی حاظر نمی شود غذای لذیذی را که در حال جویدن است، به جای غورت دادن استفراغ کرده و بیرون بریزد، کسانی که امروز تلاش می کنند دشمن آشتی ناپذیر ملت آذربایجان را اصلاح پذیر معرفی کنند، در واقع ملتمان را برای برای بلعیده شدن کامل در دهان شکارچی آماده می کنند، متل ها و قصه ها و افسانه های قدیمی آذربایجان تجربیات آموزنده ائی برای ملتمان دارند، روزی بچه گوسفندی از دور بازی بچه روباه ها را تماشا می کرد، از مادرش اجازه می خواهد، که با آنها بازی کند، مادرش اجازه نمی دهد، ولی بچه گوسفند بدون اجازه مادرش به پیش بچه روباه ها می رود و از بازی با آنها لذت می برد و ته دلش از دست مادرش ناراحت می شود، که چرا مادرش اجازه نمی دهد با این حیوانات مهربان، که مرتب گوشش را لیس می زنند بازی کند، که در این اثناء یک دفعه بچه روباه ها گوشش را برای خوردن گاز می گیرند و بچه گوسفند وحشت زده با گوشی خونین با تلاش زیاد از پیش آنها فرار کرده و به پیش مادرش برمی گردد، مادرش می گوید باید شکر کنی که هنوز زنده ائی، چون آنها با همدیگر مهربان هستند، و لیس زدن گوش تو برای نوازش و برای همبازی بودن نمی باشد، بلکه بچه روباه ها به تو به چشم طعمه و غذا نگاه می کنند، با دهها سال تجربه ملت ما به این واقعیت پی برده اند که رابطه ملت ترک آذربایجان با راسیسم فارس از این قماش می باشد، در جنگ و انقلاب ملت ما همانند سربازان بی اجر مزد مستعمره آذربایجان باید از جانشان مایع بگذارند و برای فاشیسم فارس پیروزی و افتخار کسب کنند و در مقابل بارک الله و ترکه خر شنیده و آذربایجانی ها را ها هالو پنداشته و تاج سر ایرانند خطاب کنند و به محرومیت های اقتصادی و به فراموشی هویت ملی و زبان مادری وادارشان کنند، متل دیگری ازقدیم در رابطه با تقسیم نا عادلانه عایدات ملی در بین ملتها، از همسایه یک پیاله آش نذری می آورند، ناپدری زرنگی بخرج داده و به ناپسریش می گوید که بگذار من ده قاشق بخورم بقیه اش برای تو، پسر قبول می کند، ولی ناپدری بعد از خوردن نه قاشق، آش پیاله تمام می شود، پسر می زند زیر گریه که برایم دیگه هیچی از آش نماند، ناپدری جواب می دهد، که پسرم تو چرا گریه می کنی؟ بگذار پدرت گریه کند که هنوز یک قاشق مانده تا بشود ده قاشق، حالا در رابطه با برخورد دولتهای فارسمدار با دیگر ملیتها عیناّ اینگونه عمل می شود و بعد از برداشتن گل سر سبد از بودجه سالانه، ته مانده بودجه را ،البته اگر چیزی مانده باشد، همانند صدقه سر اهدائی ملت فارس مابین دیگر ملتها تقسیم می گردد، راسیسم فارس اینگونه فکر می کند، که ملت ترک آذربایجان حق ندارد فکر کند و بداند که متعلق به کدام هویتی است، چون فاشیسم فارس آریائی با تاریخ سازی یک هویتی برایش انتخاب کرده، اصلا یک ترک، که خر نامیده شده، حق چگونه فکر کردن ندارد، یک ترک باید همانطوری که فارس برایش تعیین کرده و تصمیم گرفته باید فکر کند، اصلا ترک آدم نیست که حق فکر کردن داشته باشد، ملتی که زیر ذهنیت نژاد برتر رشد کرده و آنچنان موجودی کوچک و خوار شمرده شده است، که برای دفاع از حقوق ملی خود، از راسیسم فارس باید اجازه بگیرد، تو حق نداری مستقل فکر کنی، تو اگر بخواهی به آذربایجان فکر کنی، باید از فارس اجازه بگیری، اگر ما تو را قوم آذری ولدالزناء های مغول نامیده ایم، تو کیستی که بخواهی خودت را ترک معرفی کنی، و اگر سئوال شود، که ای فارس، پس تو چرا شب و روز ایران ایران فارس فارس می گوئی، جواب می دهند، که تو اصلاّ حق نداری خودت را با ما مقایسه کنی، چون تو ذاتاّ در موقعیتی نیستی که بخواهی در مورد نژاد برتر از خودت فکر کنی و نظر بدهی، تو آنقدر در موقعیت پستی هستی که حق نداری کلاّ در این مورد اظهار نظر بکنی. وقتی عامل دگماتیسم ذهنی خود برتر بینی و خود محور بینی راسیسم فارس در تقبل موجودیت ملت ترک به حالت آنتاگونیستی می رسد، سئوال اینجاست که آیا بفرض محال با استقرار اتوریته حاکمیت فارس در زیر دمکراسی، تضمینی برای اعاده حیثیت و شکوفائی هویت ملت های غیر فارس قابل پیش بینی است؟ با اینکه افراد بی طرف و خنثی، که با کنار کشیدن پای خود از ماجرا و بخاطر نداشتن لهجه ترکی، با خیالی واهی، خود را در ساحل نجات دیده و خود را وارد ماجرا نمی کنند، ولی تضاد بین ملت ترک و ملت فارس در روند طبیعی خود به اوج خود خواهد رسید و این قشر از ترکان به زور فارس شده، به صف ملت خود خواهند پیوست، البته بر خلاف ارقام غیر واقعی و مخدوش حاکمیت، ملت ترک از اکثریت بالائی برخورد است و دارای پتانسیل های قوی ضد راسیستی است، که سالیان سال در اثر تحقیر شدن ملیتشان و زبان مادریشان و تحت فشار ظلم مضاعف اقتصادی و محرومیتهای اجتماعی هستند و بخاطر واقع شدن در موضع ضعف و شرایط تحمیلی اجتماعی تن به هر کاری داده اند، در صف همزبانان و همشهریان و اقوام خود خواهند آمد و همینطور نیروهای نظامی و انتظامی ترک با اکثریتی ٦٥ در صدی در سطح ایران با دریافت هدیه گلی بر سر تفنگشان، از طرف ملتشان، در کنار ملت ترک آذربایجان و در کنار ملت خود خواهند ایستاد و راسیسم فارس نه تنها در مقابل ملت ترک، بلکه در برابر دیگر ملتهای غیر فارس تنها خواهد ماند، و آنروزی است که با فروپاشی ایران همانند شوروی بساط آقائی و اتوریته راسیسم فارس از سر ملتهای دربند، برای همیشه برچیده خواهد شد. راسیسم فارس به هیچ وجه اصلاح پذیر نیست، زیرا اعتقادات و باورهائی که در ذهن بعضی از انسانها تبدیل به تابو های لایتغیر می شوند و با هوسی جنون آمیز برای تقلید از رسم یا طرز فکری که بنیان فکری آنها را تشکیل می دهند و تمام تراوشات ذهنیشان سرچشمه گرفته از همان اعتقادات منجمد و دگم می باشند که در تمام ابعاد گفتاری و رفتاری نمودی یکسان دارند و درک تفکرات دیگر انسانها برایشان غیر ممکن است، چون امکان ارتباط فکری و قدرت یادگیریشان در حد صفر است و به کلیه مسائل از طریق فیلترهای ذهنی می نگرند، قالبی پیش ساخته در مغز خود دارند و هر مقوله و یا پدیده ای را، با کلیشه های منجمد در ذهنشان مهک می زنند و اگر در آن قالب نگنجد، غیر قابل تصور پنداشته و نیازی به تفکر در مورد آن را نمی بینند و طبیعاّ صاحبان اینگونه بینش و افکار، تا زمانی که صدای زوزه و سوزش گرمای گلوله را در بیخ گوششان احساس نکنند از خواب خلسه بیدار نمی شوند. |