وای به حال ملتی که قهرمان میخواهد
در جهان امروزی، به سبب تحولات سريع و موج فزاينده آگاهی و بيداری وجدانهای مليتهای به حاشيه رانده شده، ما شاهد چهرههای مدعی قدرت هستيم که به دور از متن جامعه، جدا افتاده از صفوف مردم، با سابقه طولانی قهر و ستم عليه مردم، برآنند با اتکا به قدرت مالی و نظامی قدرتهای بيگانه، به ويژه امريکا حاکميت و سلطه از دست رفته را بازستانند و خود را در مقام «قهرمانی» محسوب میدارند
ح. اهرابی
شنبه ٢۹ آذر ١٣٨٢ – ٢٠ دسامبر ٢٠٠٣
اين سخن منتسب به برتولت برشت است، نمايش نامه نويس شهير آلمانی که زمانی با نوآوری در اسلوب فن تاتر زبانزد جهانيان شد و بر آن بود تا خود مردم را در صحنه به حرکت آورد. و به سخنی در درک از مقوله قدرت و مردم و قهرمان از نو تفکر نمايد. راستی منظور از قهرمان چيست و چرا گفته میشود وای به حال ملتی که قهرمان میخواهد؟ اين چه قماش از قهرمانان است که حضور و يا برآيند آنها موجب تاسف میگردد؟ وقتی در عرصه ملی به قهرمانی انديشه میشود، چرا بايد متفکری همچو قضاوتی کرده باشد؟ آيا منظور از قهرمان کسی است که آزادی و رهايی ملتی را از او انتظار داريم و اين قهرمان خود در ازای آزادی ملتی از يوغ يک نظام ستمگر چه متاعی را به مردم ارايه میدهد؟
به نظر میرسد آماج از جمله فوق توجه دادن مردم به مقوله «قدرت» باشد يعنی اينکه گفته شود وای به حال ملتی که به قدرت خويش معتقد نباشد. به توان خود باور نداشته باشند و بر فکر، شعور و بازوان خود ننازد. بلکه در فکر قدرت فائقه قهرمانی باشد که به جای آنها فکر کند، برای آنها انديشه نمايد و در راه آنها تلاشگر باشد. و نوعی آگاه کردن مردم و تودههايی باشد که خود را ناتوان از تغيير وضع موجود به وضع مطلوب میبيند و به صورتی در برابر نظام حاکم خود را عاجز میبيند، و در نتيجه در انتظار ظهور قهرمانی هستند که آنها را از «وضع موجود» رهايی دهد. اين روند قهرمان سازی به طرق مختلفی در جوامع استبداد زده وجود داشته و در عدم حضور قدرت مردم ديکتاتورهايی در يک دور باطل جای خود را عوض کرده و از مردم به عنوان ابزار و ارزشهای ابزاری سود جستهاند و پس از قبضه قدرت مردم را در همان حالت «رژيم قبلی» نگه داشتهاند. همچو افرادی که خود را قهرمان ناميدهاند و يا توسط روشنفکران متمايل به قدرت، قهرمان شدهاند پس از صعود به اريکه قدرت به فساد گرويدهاند، چرا که به حضور مردم پايبند نبودهاند و از همين درک است که نويسنده بزرگ میگويد وای به حال ملتی که قهرمان میخواهد. از سويی مطالعات و تحقيقات اجتماعی نشان میدهد که مردمی که به نيروی خود باور داشته و دنبال قهرمان ساختگی نرفتهاند، در کوران کارزار رهايی و روند تحولات اجتماعی از دامان خود و از درون صفوف خويش چهرههايی را آفريدهاند که در سينه و در قلوب آنان جای گرفته و به عنوان قهرمان واقعی مردم شناخته شدهاند. اين قبيل چهرهها نه فقط در عرصه فعاليتهای اجتماعی و روشنگرانه، در ساير عرصهها از جمله جهان ورزش، جهان علم و جهان انديشه نيز وجود داشتهاند. اينان در سايه توانمندیها، شجاعتها، فداکاریها، نوآوریها و سر تسليم در برابر ظلم نياوردنها و احساس مسووليتها از سوی مردم قهرمان شناخته شدهاند. همچو چهرههايی از لايههای مردم برمیخيزند، از جنس، رنگ و سنخ مردمند و در مسير منافع آنان زندگی کرده و در درون آنان ذوب شدهاند. در عرصه جهانی روند زندگی و تلاشهای نلسن ماندلا و مهاتما گاندی را در نظر بگيريد. ماندلا در اثر جديدش به نام «راه طولانی به سوی آزادی» اين مسير به شدت سنگين، دردآور و پرمشقت و شايد محال را تصوير میکند که چگونه با يک روش مصمم، پيگير، مسالمت آميز ولی شجاع و پرزحمت رژيم آپارتايد افريقای جنوبی را برانداخت و در درون صفوف مردم و با رقص و آواز و همسويی با اکثريت مردم سياه و احترام به ساير نژادها نام خود را به عنوان قهرمان در جهان ثبت کرد. و يا ستارخان، شيخ محمد خيابانی، دکتر مصدق… را در نظر بگيريد که نام و يادشان در کوران حرکات و تحولات جامعه به عنوان چهرههای قهرمان در ايران حک گرديد و در عرصه ورزش از صدها نام آور ميدانهای قهرمانی نام جهان پهلوان تختی همچنان ورد زبانهاست و با اينکه نسلها عوض شده، اما تختی و شجاعت او در مدافعه از حقوق مردم و روش زيستن او، و برخوردش با محافل قدرت، او را در جامعه ايران و در قلوب مردم در رديف قهرمانان جای داده است.
پس به نظر میرسد که منظور برشت از «وای به حال ملتی گفتن» اين باشد که مردم به دنبال کسانی و يا چهرههايی باشند که نه از جنس آنها، نه از درون آنها، بلکه از لايههای جدامانده از حاکمان سابق باشند که در فکر سلطه مجدد بر مردم و کسب قدرت از دست رفته باشند. آری اينجا سخن برشت صدق میکند که وای به حال و روز ملتی که از تاريخ درس نگيرند و دنبال قهرمان باشند.
البته در جهان امروزی، به سبب تحولات سريع و موج فزاينده آگاهی و بيداری وجدانهای مليتهای به حاشيه رانده شده، ما شاهد چهرههای مدعی قدرت هستيم که به دور از متن جامعه، جدا افتاده از صفوف مردم، با سابقه طولانی قهر و ستم عليه مردم، برآنند با اتکا به قدرت مالی و نظامی قدرتهای بيگانه، به ويژه امريکا حاکميت و سلطه از دست رفته را بازستانند و خود را در مقام «قهرمانی» محسوب میدارند. اين وضعيت در اکثر کشورهايی که مردم آنها سلطه ديکتاتور را برانداختهاند از سوی صاحب منصبان فراری و نظاميان قاتل آنها به چشم میخورد. دار و دسته ژنرال پينوشه در شيلی و تلاشهای بقايای رژيم آپارتايد در اعاده قدرت و سلطه از اين قرارند. در ايران نيز سردمداران رژيم سابق و محافل نظامی و امنيتی پهلویها که اينک از محل ثروتهای مردم محروم ايران در پناه بيگانه جا خوش کردهاند برآنند که از رضا پهلوی قهرمان بسازند. اينجا میتوان گفت وای به حال ملتی که قهرمان میخواهد، رهبر میخواهد و منتظر است تا همچو شاهزادههايی روزی روزگاری با قدرت بيگانه، بر اريکه قدرت يک ملت ۷۰ ميليونی بنشيند. خانوادهای که دستشان به خون کرد، لر، ترک، ترکمن و فارس ايرانی آلوده است. خانوادهای که زاده کودتای امريکايیاند، شاهزادهای که تا ۱۷ ساله بود، در کاخها و حرمسراها و قصرهای فيروزه زيست. در دايره کاسه ليسهای دربار، فلان الدولهها بزرگ شده و تا در ايران بود جز فساد درباريان، چاپلوسی ارتشيان و امرای خائن به مردم چيزی نديد. درسهايش را از معلمين سرخانه انگليسی و امريکايی گرفت و همراه مستشاران امريکايی بزرگ شد و اصلا به جای روح ايرانی و ميهن دوستی در آتمسفری زيست که جز ريا، تزوير، رشوت، دروغ، آدم کشی و انتقام و توطئه و رسوايی نبود و چون با حرکت مردم از ايران فرار کرد، در دامان سازمانهای جاسوسی جا خوش کرد، از کيسه مردم ارتزاق نمود، نه سردی و گرمی روزگار را چشيد و نه با مردم ايران و ساختار اين کشور عظيم آشنا شد و نه حتی اين روحيه و اين تربيت را داشت که به کاری، زحمتی تن بدهد و فقط از ثروتهای تاراج شده مردم خورد و خورد و در محيطی زيست و میزيد که باز هم درباريان، تيمسارهای آدم کش، ساواکیهای شکنجه گر قهرمانش میخوانند. و همان تلويزيونهای شاه اللهی برايش هورا میکشند. پس برشت درست میگويد وای به حال ملتی که همچو قهرمانهايی بخواهد.
وای به حال ملتی که قهرمانش رضا پهلوی باشد. وای به حال ملتی که سخنگويانش تلويزيونهای مزدور امريکا و ساواکیهای فراری باشد که به سبب حاکميت نظام فقاهتی مستبد اينقدر پررو شدهند که تقاضای تاج و تخت هم میکنند. وای به حال ملتی که ساواکیها و فراريان و مزدوران بيگانه (سيا و موساد) رهبران آن باشند. کسانی که بيش از نيم قرن بساط قلدری و چپاول بر ايران گستردند، بر پير و جوان رحم نکردند. وای به حال ملتی که قهرمان آن کسی باشد که ارتش پدرش تنها قدرت نمايی خود را نه در برابر بيگانگان، بلکه از کشتار مردم خودی آزمايش کرد. ميدان ژالهها آفريد، جوانان را تارومار کرد و روح آزاد انديشه را از جامعه سترد و ايران را آماده قدرت گيری تئوکراسی مذهبی کرد. و جامعه را به زندان فرهنگهای غير حاکم و اقوام ايرانی تبديل نمود.
راستی وای به حال ملتی که قهرمانش رضا پهلوی باشد، کسی که با بال و پرگيری جرج دبليو بوش بال و پر گرفت و با گرم شدن تنور ارتش امريکا و زرادخانه آدم کش اين نظام برخود باليد و با شنيدن خبر احتمالی تجاوز اين ارتش به ايران بوی قدرت و تاج و تخت را در مشام خود احساس کرد و به ميدان آمد و وقيحانه در عالم خيال با مردم ميثاق بست تا همچو پدر قهرمانش که مردم ايران او را با داغ ننگ از کشور راندند، دوباره بساط چپاولگری بگستراند.
راستی وای به حال ملتی که قهرمان بخواهد. يعنی خود دست روی دست بگذارد و اجازه دهد دربارزادهای که حتی نمیداند شمال و جنوب و غرب و شرق اين کشور کجاست، و حتی نمیداند ساکنان اين مرز و بوم چگونه صحبت میکنند، دربارزادهای که نمیداند مردم برسر سفرههای خود چه میگويند و از چه ترنم میکنند، به برکت دلارهای امريکايی و ثروتهای دزدی و نيز با بوق و کرناهای ارتشبدهای خونخوار و ددمنش و تلويزيونهای مافيايی لس آنجلس بخواهد اين بار مردم جان به لب رسيده ايران را به عهد عتيق برگرداند و بار ديگر طوق بردگی و استعمار نو را بر گردن آنها ببندد.
راستی وای به حال ملتی که تلويزيونهای فارسی لس آنجلسی سخنگوی آنان باشد. کسانی که زمانی سرمايه مردم ما را چپاول کردند، بر پير و جوان رحم نکردند و حالا در امريکا و اروپا در کاخهای خود لميده و با فرستندههای امريکايی پيام قهرمانان خود را بر مردم میگسترانند و بر آنند با کنترل اطلاعات، با شستشوی مغزی مردم خود را هواخواه مردم سالاری بدانند. وای به حال ملتی که قهرمانش شاهزادهای باشد که هرگز نان از سفره مردم ما نخورد، بلکه نان سفره مردم را به تاراج برد و آبرو و حيثيت ايران را به مستشاران بيگانه فروخت. وای به حال ملتی که قهرمان میخواهد.
وای به حال ملتی که قهرمانش رضا پهلوی باشد که معلوم نيست هويتاش چيست؟ راستی برشت حرفی زده است که بايد در آن مورد به فکر نشست. مردم وقتی دنبال قهرمان ساختگی میروند که از قدرت خود نااميد شده باشند. اينک مردم ايران به مقامی در درک مفهوم دموکراسی رسيدهاند که ديگر نمیخواهند کسی برای آنها فکر کند، به جای آنها تصميم بگيرد.
وای به حال ملتی که مفت خورهايی که هرگز رنج و زحمت کار و تلاش و سازندگی را بر خود نداده، تا در ايران بودند بر گرده مردم سوار بودند و مشغول کاسه ليسی و دست بوسی، و تا از مرزهای ايران فرار کردند با سرمايههای بادآورده بساط خوش گذرانی گستراندند، بر آنها قهرمان سازی میکنند.
دوران همچو قهرمانیهای فسيلی به سر آمده است. تاريخ مهر بطلان بر پيشانی مدعيانی زده است که از طريق موروثی بر آنند سلطه خود را بر ملتی تداوم بخشند. در تاريخ معاصر ما شاهد حضور دکتر محمد مصدق و قوام السلطنه در صحنه بودهايم، از اولی چهره قهرمان ملی بر جای ماند، اما از دومی تنها اوراقی سياه در تاريخ. چهرههای مانند قوام در واقع ضدقهرمانند و بی جهت نيست که بيشتر متخصصان امور جامعه امروز قدرت را از آن فرد فرد مردم میدانند و دنبال قهرمان نيستند. قهرمان واقعی کسانی هستند که هودج آزاد فکری را حمل میکنند، در درون جامعه و کوچه بازارند و با گوشت و پوست و استخوان خويش در تلاشند تا سربلند و آزاد زندگی کنند. همچو ملتی بعيد است که سر به دامان قهرمان نماهای کذايی خم کنند، چرا که خود در جايگاه قهرمانی ايستادهاند و برای مدافعان قهرمان نماهايی چون رضا پهلوی، همچون تلويزيونهايی که در فريفتن مردم، در خاک پاشيدن به چشم آنها در تلاشند، مهر ننگ و شرم خواهند زد. چرا که مردم برآنند با صلح و آرامش زندگی کنند و جامعه خود را آبادتر و آزادتر سازند و خود بر سرنوشت خويش حاکم شوند.