انتشار مجدد “آذربایجان و مسئله ملّی”، اثر ارزشمند چریک فدائی خلق، رفیق شهید علیرضا نابدل، امروز در شرایطی بس متفاوت از تاریخ نوشته شدن آن در حدود 44 سال پیش (اواخر سال 1348) صورت میگیرد. در شرایط کنونی که به دلایلی مسئله ملّی در ایران برجستگی خاصی یافته است، مسلماً بررسی مسایل مطرح شده در این اثر در حوزه ملّی از اهمیت ویژهای برخوردار است. اما از طرف دیگر و با اهمیتی برجسته تر، این اثر امروز سندی به جا مانده از رفقای اولیه تشکیل دهنده چریکهای فدائی خلق میباشد، سندی که از ورای آن نه فقط میتوان موضع کمونیستهای راستین به مسئله ملّی در ایران و چگونگی برخورد آنان به حکومتهای مرتجع حاکم بر جامعه را دریافت بلکه با استناد به آن میتوان روی جنبههای گوناگونی از تاریخ چریکهای فدائی خلق نیز تعمق نمود. رفیق نابدل در این اثر مسئله ملّی را در جریان بررسی برخی از رویدادهای مهم تاریخی و حرکات و جنبشهای گذشته در ایران از انقلاب مشروطیت به بعد مورد برخورد قرار داده است. چگونگی این برخورد و بعضی مسایل مطرح شده در این اثر هم چنین گویای آن است که رفقای اولیه بنیانگذار سازمان چریکهای فدائی خلق از چه حد بالائی از مطالعه و سواد سیاسی برخوردار بوده و چگونه نظرات ارائه شده از طرف آن ها حاصل مطالعه و پژوهش علمی مسئله مورد نظر بوده است. نکته برجسته دیگری که با تکیه بر این سند میتوان روی آن انگشت گذاشت، آشکاری ایدههای انقلابی در آن در ارتباط با مسایل عمومی جامعه در دوره خود رفیق و چگونگی نگرش و برخورد به آن هاست. برخی از نظرات و ایدههای انقلابی که در نوشته رفیق نابدل متجلی میباشند به واقع همانهائی هستند که در تدوین تئوری کمونیستی چریکهای فدائی خلق – که حاصل کار گروهی از برجسته ترين کمونيستهای کشور در طی چهار سال بود – به کار آمده و در کتاب هميشه ماندگار “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” (اثر رفیق مسعود احمدزاده) منعکس گشتهاند. در عین حال بررسی و تعمق روی آن ها از یک طرف ریشه دار بودن ایدههای انقلابی نهفته در این تئوری را بیان میکند و از طرف دیگر نشان دهنده گوشهای از نقش رفیق نابدل – و به طریق اولی رفقای آذربایجان – در تکوین تئوری چریکهای فدائی خلق ایران می باشد.
موضع رفیق نابدل در مورد مسئله ملّی
در این اثر برجستگی موضع رفیق نابدل به مثابه یک کمونیست فدائی نسبت به مسئله ملّی در جامعه ایران کاملاً آشکار است. کُنه و ماهیت این موضع گیری درست به همان صورتی میباشد که کمونیستهای اصیل در سراسر جهان و در طول تاریخ در مورد این مسئله اتخاذ نمودهاند. در مقدمه این کتاب که با امضای “سازمان چریکهای فدائی خلق ایران” به تحریر در آمده نیز توضیح داده شده که “علیرغم بی اطلاعی بسیاری از مارکسیست نمایان گذشته و حال وطن ما، مارکسیسم – لنینیسم مسئله ملّی را از نظر تئوریک کاملاً حل کرده است و تجربه انقلابی خلقهای پیشرو به خوبی می تواند چراغ راه ما در حل عملی مسئله ملّی در ایران باشد”.
امروز بسیاری از ناآگاهان با تکرار سخنان مغرضین وقتی پای مسئله ملّی به میان میآید موضع کمونیستی در این رابطه را با نسبت دادن آن صرفاً به استالین نفی میکنند. در حالی که اولاً مارکس و انگلس اولین کسانی بودند که در جریان برخورد به مسایل واقعی جنبشهای تودهای در اروپا، رهنمودهای مشخصی را در این زمینه در اختیار رهروان راستین خود قرار دادهاند. ثانیاً اگر چه استالین خود در زمینه مسئله ملّی آثار آموختنی دارد ولی این تنها استالین نبود که در مقطعی از انقلاب در روسیه، مسئله ملّی را مورد توجه قرار داده و به آن پرداخت. اساساً به دلیل وجود ملّیتهای گوناگون در روسیه، در مقطعی در آن جا برخورد به مسئله ملّی اهمیت عملی برجستهای یافت و به همین خاطر این مسئله به طور جدی در دستور کار بلشویکها قرار گرفت و زوایای گوناگون مسئله ملّی از طرف آنان بررسی شده و به لحاظ تئوریک به آن ها پاسخ داده شد. اتفاقاً نوشتههای لنین در این زمینه خود به بهترین وجهی ثابت میکنند که از نقطه نظر مارکسیستی امروز دیگر چهارچوب برخورد علمی به مسئله ملّی کاملاً روشن است.
رفیق نابدل نیز درست با مطالعه و درک حاصل تلاشهای بلشویکها در زمینه مسئله ملّی، به این موضوع برخورد کرده است. کمونیستها اساساً بر آنند که به مسئله ملّی در هر شرایطی باید به طور مشخص برخورد شود؛ و در نتیجه نه لزوماً باید از هر مبارزه ملّی دفاع کرد و نه این که پیشاپیش آن را رد نمود. رفیق نابدل نیز در کتاب خود نشان میدهد که اصلی را مبنای برخورد خود قرار داده است که بر اساس آن یک حرکت ملّی باید ماهیت دموکراتیک و مترقّی داشته باشد تا بتوان از آن پشتیبانی و حمایت کرد؛ و این موقعی است که مبارزه برای رفع ستم ملّی در راستا و در خدمت یک مبارزه عمومی برای دست یابی به دموکراسی و یا به عبارت دیگر برای کسب وسیع ترین آزادیهای دموکراتیک صورت گیرد. با این دید او از پایمال شدن حقوق ملّیتهای مختلف در ایران و ضرورت از میان بردن ستم ملّی صحبت می کند و در این مسیر در حالی که با کین و خشمِ بجا، قُبح شوینیسم فارس را نشان میدهد، ناسیونالیسم را هم در شکل ولایت گرائی شدیداً مورد تقبیح قرار داده و سعی میکند اثرات زیان بار و مخرّب آن را با مثالهای تاریخی در ایران توضیح دهد. در مقابل این نظر، ما امروز از یک طرف با کسانی که نام کمونیست هم بر خورد نهاده اند مواجهیم که اصل حق تعیین سرنوشت را امری که گویا مربوط به گذشته است و بر شرایط جامعه ایران منطبق نیست، جا میزنند – که اتفاقاً لنین آنها را بدترین اپورتونیستها می نامد: “امتناع از دفاع از حق تعیین سرنوشت برابر است با بدترین اپورتونیسم” (“در باره حق ملل در تعیین سرنوشت خود” صفحه 372)، و از طرف دیگر کسانی هم هستند که هر جنبش ملّی را حتی اگر یک رهبری ناسیونالیست و ارتجاعی در رأس آن قرار گرفته باشد، به صرف این که جنبش ملّی است، کاملاً تأئید کرده و قابل دفاع می دانند.
در رابطه با حل مسئله ملّی در ایران نیز رفیق نابدل با اعتقاد به اصل حق ملل در تعیین سرنوشت خود، بر اتحاد همه خلقهای ایران جهت مقابله با امپریالیسم و حاکمیت امپریالیستی در ایران پای فشرده و مبارزه برای ایجاد شرایط کاملاً دموکراتیک در ایران که تحقق آن را تنها با وجود یک رهبری واقعاً کمونیستی و پرولتری امکان پذیر می داند، تنها راه حل مسئله ملّی یا به عبارت دیگر رفع ستم ملّی در ایران عنوان می کند.
زبان آذری، شاخه ای از زبان های ترکی
در کتاب “آذربایجان و مسئله ملّی” در می یابیم که رفیق نابدل “پیدایش خلق ترک زبان آذربایجان” را حاصل آمیزش مردمانی ترک زبان که در نخستین سدههای هجری “بخشی از اهالی این سرزمین را تشکیل میدادند” با کوچ نشینان ترک زبان آسیای مرکزی که به سرزمینهای غربی و از جمله به آذربایجان مهاجرت کرده بودند، در طی یک پروسه بین قرن چهارم تا هشتم هجری (قرن دهم تا چهاردهم میلادی) ذکر نموده و مطرح می کند که “با گذشت چند سده زبان آذری به عنوان شاخهای از زبانهای ترکی با عناصر تازهای که از شرایط جدید گرفته بود شکل گرفت. زبان تاتی (آذری قدیم) و زبانهای دیگر را منسوخ نمود و زبان اکثریت مردم آذربایجان شد” (مطالب توی گیومه در این جا و هر جائی در این نوشته که منبع آن ها ذکر نمی شود از کتاب رفیق نابدل می باشند). این بحث در ارتباط با شوینیستهائی که رفیق نابدل آن ها را “فارس – آریائی” مینامد دارای اهمیت است. این شوینیستها با تکیه بر این فرض که گویا آذربایجانیها در گذشتههای دور به زبان فارسی صحبت میکردهاند (گویا به زبان ادعائی “آذری پهلوی”)، کوشیدهاند به هر ترتیب برای فارسها و زبان فارسی “عظمت” قایل شده و به تحقیر ترکها و زبان ترکی بپردازند. به زعم آن ها “مأموران حکومت صفوی به زور مردم را وادار به زبان ترکی کردهاند و به این ترتیب در مدتی نسبتاً کوتاه زبان مردم عوض شده است”.(1) رفیق نابدل ضمن رد ادعای فوق که از نظر وی ناشی از بی سوادی و عدم توجه به واقعیات عینی و متکی بر “مدرک تراشی” مدعیان آن است، در این کتاب هدف از چنان برخوردی که همانا تحمیل ستم ملّی به خلق آذربایجان و توجیه چنین ستمی است را برملا می سازد.
واقعیت این است که در زمان رضا شاه که به نمایندگی از امپریالیسم انگلیس مشغول پیاده کردن سیاستهای به غایت ضد ملّی در ایران بود “ادبای شوینیست” که اغلب “فارغ التحصیلان حقوق و فلسفه از فرنگ” بودند، وظیفه توجیه آن سیاستها را به عهده گرفته و در حالی که اندر باب “عظمت اشرافی میهن آریائی کوروش” و زبان پارسی داد سخن میدادند به تحقیر زبانهای ملّی دیگر در ایران و به طور مشخص و برجسته علیه زبان عربی و زبان ترکی میپرداختند. در این میان روشنفکرانی نیز بودند که چون از اقدامات رضاشاه (که در واقع برای خدمت به رشد و گسترش سرمایههای امپریالیستی در ایران انجام میگرفت) به نادرست برداشت تجدد خواهی داشتند، آلوده جو ناسیونالیستی و نژاد پرستانه حاکم گشته و خواه ناخواه در جهت تحکیم قدرت مرکزی و یا در واقع بسط سلطه دیکتاتوری رضا شاه فعالیت کردند. از برجسته ترین آن ها متأسفانه باید از تاریخ نویس برجسته و با استعداد ایران، کسروی نام برد. کسروی که خود آذربایجانی و ترک زبان بود و از این رو بر غنی و رسا بودن زبان ترکی اشراف داشت و حتی به نارسائیهای زبان فارسی در مقابل زبان ترکی اعتراف کرده و میگفت: “زبان کنونی فارسی بسیار نارساست و بسیاری از معنیهائی که به ترکی توان فهمانید این زبان به فهمانیدن آن ها توانا نیست” (کسروی، کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایگان” صفحه 57)، با این حال با تبعیت از خواست قدرت دیکتاتوری حاکم مبنی بر این که باید تنها زبان فارسی در سراسر ایران رسمیت داشته باشد، با موج نژاد پرستانه و عظمت طلبانه پهلوی دوران خود همراه شد و در کنار دیگر “ادبای شوینیستِ” دوره رضا شاه قرار گرفت که میبایست همه زبانها را جز فارسی از میان بردارند. خود کسروی در کتاب “دفاعیات احمد کسروی از سرپاس مختاری و پزشک احمدی” در صفحه 81 آشکارا از این امر به عنوان آرزوی ایرانیان صحبت کرده و میگوید: “این آرزوی ایرانیان ست، آرزوی همگی ماست. ما این را به یاری خدا از پیش خواهیم برد و همه زبانها را جز فارسی از میان خواهیم برداشت.”
در چنین فضائی و در شرایطی که در ترکیه نیز تقریباً همان فضای شوینیستی در مورد زبان ترکی در میان بود و با توجه به سابقه مبارزه قلمی بین شوینیست های پان ترکیست – که مردم آذربایجان ایران را به اتحاد با جمهوری ترکیه دعوت میکردند- با شوینیستهای ایرانی که آنها هم از موضع شوینیسم فارس – آریائی، جهت خنثی و بی اثر کردن تبلیغات پان ترکیستهای ترکیه روی مردم ترک زبان آذربایجان، در نشریات خود زبان ترکی آذربایجانیان را غیر اصیل و تحمیلی میخواندند، کسروی با آگاهی به چنین واقعیتی دست اندر کار ظاهراً پژوهش در مورد پیدایش زبان ترکی در آذربایجان شد. او در به اصطلاح پژوهش خود به نتیجهای رسید که از قبل برای آن آماده بود و به عبارت دیگر میبایست برسد(!!) به این معنی که اعلام کرد که آذربایجان همیشه جزئی از ایران بوده و مردم در گذشته به زبان ایرانی (منظور نوعی فارسی است) صحبت میکردند، بنابراین زبان ترکی کنونی مردم آذربایجان غیر ایرانی میباشد و باید “از ایران بر افتد”. او در رابطه با پیدایش زبان ترکی در آذربایجان کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایگان” را نوشت و در این کتاب با دلایلی سطحی و در واقع با کمک گرفتن از قوه تخیلاش سابقه فارس بودن برای مردم آذربایجان تراشید و زبان فرضی آذری (گویا شاخهای از زبان پهلوی) را زبان مردم آذربایجان نامید. از نظر کسروی زبان ترکی در گذشتههای نه چندان دور یعنی در دوره صفویه که از سالهای 880 تا 1101 هجری برابر با 1501-1722 میلادی در ایران حکومت کردهاند، در آذربایجان حاکم شده است. (2)
ادعای فوق از کسروی همراه با القائاتی به نفع زبان فارسی و نادیده گرفتن و انکار حتی دست آوردهای ادبی بخشی از مردم ایران به زبان ترکی، نه فقط در آن زمان در خدمت توجیه نفی زبان ترکی آذری و تحقیر و بی شخصیت کردن تودههای مبارز آذربایجان توسط حکومت ارتجاعی – شوینیستی وقت قرار گرفت بلکه بعداً نیز به همین منظور در رژیم وابسته به امپریالیسم شاه به کار رفت و امروز تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی و وزارت ارشادش حتی شدید تر و گسترده تر از دوران شاه از آن برای تحقیر و شخصیت کشی و بالاخره موجه جلوه دادن ستم ملّی و محروم سازی میلیونها تن از مردم آذربایجان در رواج فرهنگ و ادبیات و آموزش به زبان خود به کار گرفته می شود.
جای تردید نیست که مطالب مطرح شده در کتاب “آذربایجان و مسئله ملّی” رفیق نابدل در نقطه مقابل کتاب “آذری یا زبان باستان آذربایگان” کسروی قرار دارد. از جمله باید تأکید کرد که کسروی برای تحقیر زبان ترکی به نفی و انکار آثار ادبی بسیار با ارزش و آزادی خواهانه شاعران و ادیبان مردم آذربایجان در گذشته میپردازد. در همان کتاب یاد شده، وی می نویسد: “اگر چه گاهی در آذربایجان کتابها به ترکی نوشته شده و برخی شاعران شعرها سرودهاند، لیکن اینها بسیار کم و جز از روی هوس نبوده است” (اگر وی نام آن کتابها و شاعران را ذکر میکرد خواننده خود می توانست در مورد شان قضاوت کند تا دریابد که کسروی کدام آثار ارزشمند ادیبان آذربایجان را “از روی هوس” می نامد! مثلاً آیا آثار فتحعلی آخوندزاده از نظر او “از روی هوس” نوشته شدهاند!؟). اما رفیق نابدل ضمن یاد کردن از بعضی از شاعران آذربایجان، یکی از اولین” آذری نویس” ها، شاعر نامدار، عماالدین نسیمی را که متعلق به مکتب ماتریالیستی “طریقت حروفیگری” بود و در دوران خود علیه ظلم و ستم حاکم بر جامعه مبارزه میکرد به خواننده میشناساند. نسیمی به مثابه شاعری که فلسفه ماتریالیستی مکتب خود را در شعرهایش منعکس میکرد در قرن چهارده یعنی حداقل دو قرن زودتر از تاریخی که کسروی برای حاکم شدن کامل زبان ترکی در آذربایجان (دوره صفویه) تعیین کرده میزیسته و شعرهای فیلسوفانه میسروده است (3) شاید بتوان گفت که عدم اطلاع کسروی از شاعران و ادیبان ترکی نویس گذشته ایران باعث شده که وی کار ادیبان و شاعران ترک زبان آذربایجان را “از روی هوس” بنامد. اما او حتی وجود ادیبان آزادیخواه همزمان خود و کار بزرگ آنان در خدمت به انقلاب مشروطیت را هم به منظور تحقیر زبان ترکی و موجه جلوه دادن تحمیل زبان فارسی از طرف رضا شاه به سراسر ایران، انکار می کند. کسروی مسلماً از وجود مجله ترک زبان “ملانصرالدین” و تأثیر مبارزاتی به سزای آن در جریان انقلاب مشروطیت آگاه بود و جلیل محمد قلی زاده (سردبیر مجله) و نویسندگان و دست اندرکاران “ملانصرالدین” و به خصوص میرزا علی اکبر صابر (شاعر نامداری که اشعارش در این مجله چاپ میشد) را میشناخت. او بی شک این را هم میدانست که نویسندگان فارسی زبان آن دوره هم چون علی اکبر دهخدا که “چرند و پرند” او در نشریه فارسی زبان صور اسرافیل چاپ شد، تا چه حد تحت تأثیر “ملانصرالدین” بوده و از آن الهام میگرفتند. ولی او نه تنها وجود چنین نشریه و چنان ادیبانی را از خواننده کتابش پنهان میکند بلکه با سرپوش گذاشتن به اقدامات یک دیکتاتور بی رحم و نوکر انگلیس (رضا شاه) در سرکوب مدارسی که توسط آزادیخواهان آذربایجان برپا گشته بود و لاپوشانی اقدام آن دیکتاتور در ممنوع کردن روزنامههای مترقی و آزادیخواه در دوره بعد از انقلاب مشروطیت، علت از بین رفتن آن مدارس و روزنامهها را این طور جلوه میدهد که گویا کار آن ها پیش نرفت چون “آذربایجانیان دست از فارسی نکشیدند”. متن کامل سخنان او چنین است: “پس از مشروطه نیز کسانی هوس کردند که روزنامههائی به ترکی در آذربایجان بنویسند و چنین میگفتند که زبان مادرزادی بیشتر کارگر افتد تا زبان دیگری و کسانی بر آن شدند که در دبستانها نیز تا دو سه سال آموختن با زبان ترکی باشد و از رنجی که شاگردان در آذربایجان از رهگذر زبان میکشند کاسته شود. لیکن هیچ یک از این ها پیش نرفت و آذربایجانیان دست از فارسی نکشیدند”. (همان منبع، صفحه 64). اتفاقاً رفیق نابدل ضمن توضیح اقدامات خونین و خشونت بار رضا شاه در حوزههای مختلف زندگی تودهها که حتی شامل خصوصی ترین حوزههای زندگی آن ها نظیر چگونگی لباس پوشیدن شان هم میشد، در ارتباط با سرکوب “بخش فرهنگ و آموزش” از طرف آن حکومت مطرح میکند: “ابتدا میبایست فرهنگ ضد فئودال – ضد استعماری که در کانونهای دموکراتیک، از جمله احزاب و انجمنها و مطبوعات و دبستانهای تازه بنیاد یافته از جانب آزادیخواهان، رشد اولیه خود را آغاز کرده بود، از بیخ و بن بر انداخته شود و فرهنگ فئودال – استعماری برپایه سلب شخصیت از تودههای زحمتکش و آزادیخواه و سلب شخصیت از فرهنگهای ملّی به زور سرنیزه انتشار یابد.”
با ریشه یابی در مورد آن چه امروز از طرف شوینیستها در رابطه با سابقه مردم آذربایجان و ترک زبانان ایران علیه آن ها مطرح میشود (و افرادی هم ناخواسته و نا آگاهانه آن نظرات را تکرار و رواج میدهند) به راحتی میتوان دید که منشاء آن ها عمدتاً کتاب یاد شده از کسروی میباشد. در مقابل، رفیق نابدل که به مثابه یک انسان کمونیست، وفاداری به علم و حقیقت و راستی در همه وجودش جای داشت بدون این که آلوده کمترین تعصب ملّی باشد مطرح میکند که در ایران، فارسی تا قرن 14-13 میلادی هم زبان حکومتی بود و هم تنها زبان ادبیات نوشتاری بود. او اضافه میکند که از قرن سیزده به بعد هر دو زبان فارسی و ترکی در طی قرنها زبان ادبیات نوشتاری آذربایجان بوده است. باید گفت که امروز این سخنان تبلیغات مرتجعینی را خنثی میکنند که با رجوع به شعرای نامداری چون نظامی گنجوی و قطران تبریزی (4) در آذربایجان که فارسی نویس بودند (در زمان آنها به گفته رفیق نابدل “هنوز زبان آذری نوین گسترش نیافته بود”)، ادعا میکنند که گویا ترکی زبان ادبیات نبوده و نیست و به این ترتیب وجود شعرا و ادیبان ترک در آذربایجان در قرون گذشته را انکار و میکوشند از آن در جهت سرکوب و نابودی فرهنگ مترقی و انقلابی این دیار استفاده کنند.
شکست انقلاب مشروطیت و مسئله ملّی
اگر در اروپای غربی در فاصله بین سالهای 1789 تا1871 با پیروزی انقلابات بورژوا – دموکراتیک، کما بیش ملّتهای واحدی شکل گرفتند و در سایه آزادیهای دموکراتیک و از جمله آزادی بیان، در جهت رشد و اعتلای زبان آن ملّت – که لازمه رشد و گسترش بازرگانی مورد نیاز بورژوازی مترقی آن عصر بود – کوشش های جدی به عمل آمد، رفیق نابدل در این کتاب با انگشت گذاشتن روی شکست انقلاب بورژوا – دموکراتیک در ایران (انقلاب مشروطیت) که در اثر نفوذ امپریالیست هائی چون روس و انگلیس در ایران و عملکردهای ضد انقلابی بورژوازی کمپرادور آن زمان به وجود آمد، نشان می دهد که چنان پروسه ای هرگز در ایران طی نشد. سپس وی به درستی از روی کار آمدن حکومت رضا شاه توسط امپریالیسم انگلیس و از عملکرد آن در جهت تقویت “فرهنگ فئودال – استعماری” سخن می گوید. در مقایسه با غرب اگر در آن جا منافع بورژوازی تازه پا برای تشکیل ملّت واحد با منافع ضد فئودالی و ضد استبدادی وسیع ترین توده های مردم که سرسختانه در این جهت مبارزه می کردند هم خوانی داشت و در نتیجه انقلاب به رهبری بورژوازی در جهت مقابله با فئودالیسم و استبداد پیش رفت، در ایران در شرایطی که رضا شاه به نمایندگی از بورژوازی مرتجع انگلیس به قدرت رسیده بود (این بورژوازی که به مرحله امپریالیسم رسیده بود خصلت ارتجاعی داشت)، پروسه ای کاملاً مغایر با غرب طی شد. در این جا منافع بورژوازی امپریالیستی انگلیس تنها طی سازش با فئودالیسم و سرکوب مبارزات ضد فئودالی – دموکراتیک و آزادیخواهانه مردم و هر گونه حرکات ضد امپریالیستی آن ها می توانست تأمین گردد. در همین رابطه کتاب “آذربایجان و مسئله ملّی”، ضمن توضیح اقدامات ضد خلقی و جنایتکارانه رضا شاه در جهت تأمین منافع امپریالیسم انگلیس در زمینه های گوناگون، به حملات سرکوبگرانه او به کانون های دموکراتیک که با کوشش آزادیخواهان به ترویج فرهنگ ضد فئودال – ضد استعماری مشغول بودند، اشاره نموده و “سرکوب وحشیانه و کینه توزانه زبان های ملّی” در ایران توسط رضا شاه را در این رابطه مورد توجه قرار می دهد.
باید دانست که همان طور که بورژوازی مترقی در غرب برای پیشبرد امورات خود نیازمند زبان واحد بود، برای بورژوازی مرتجع انگلیس نیز در ایران ضرورت داشت که با تشکیل یک دولت متمرکز بورژوائی، زبان واحدی را در سراسر ایران رسمیت دهد. حکومت رضا شاه به مثابه حکومت دست نشانده انگلیس برای انجام این وظیفه دست به کار شد و در زمینه ایجاد یک زبان واحد به اتخاذ سیاستی ضد دموکراتیک و کاملاً ارتجاعی علیه همه مردم ایران روی آورد. این رژیم در حالی که استفاده از همه زبان های موجود در سرزمین ایران را ممنوع اعلام کرد، اقدام به تحمیل زبان فارسی به دیگر ملّت های موجود در ایران نموده و آن را تنها زبان ایرانی برشمرد که باید در همه حوزه ها – از انتشار مطبوعات گرفته تا تحصیل در آموزشگاه ها و غیره – به کار گرفته شود. رفیق نابدل مطرح می کند که ممنوع کردن سایر زبان ها به جز زبان فارسی در ایران در جهت تقویت و استحکام دولت مرکزی قرار داشت و دیگر اقدامات ضد خلقی رضا شاه را برای این منظور تکمیل می کرد. وی در مورد چگونگی “ممنوعیت کامل استعمال زبان ها و لهجه های ملّی” توضیح می دهد که این امر “اول به شکل زمزمه در ارگان های تبلیغاتی ظاهر می شد و قوت می گرفت و بعد به شکل دستورهای اداری شرف صدور می یافت و سپس به کمک باتون و چوب و فلک، حبس و زجر و تبعید به مرحله عمل در می آمد و با آتش نطق های فاشیستی پشتیبانی می شد”. در رابطه با اثرات اجتماعی و سیاسی این تحمیل، رفیق نابدل با یادآوری این امر که زبان ترکی آذری بعد از فارسی مهم ترین زبان ملّی ایران به شمار می رود و با “سنن انقلابی درخشان” مردم آذربایجان همبسته می باشد، دلیل سرکوب این زبان از طرف رژیم دست نشانده امپریالیسم انگلیس را در هم شکستن غرور و مقاومت توده ها و تحقیر آن ها به منظور تبدیل آنان به بردگان مطیع در مقابل حکومت یا در واقع حاکمیت امپریالیستی در ایران ارزیابی می کند. در ضمن او در لابلای کتاب خود به این امر هم اشاره می کند که تحقیر زبان های ملّی دیگر در ایران نظیر کُردی و بلوچی و غیره به این صورت بود که آن ها را لهجه هائی از زبان فارسی شمرده و موجودیت شان را به عنوان یک زبان نفی می کردند. اما زبان عربی که زبان بخشی از مردم ایران است در نزد شوینیست ها همچون زبان ترکی زبانی بیگانه محسوب می شد.
در اینجا بی مناسبت نیست که به یکی از اسناد موجود که چگونگی اعمال زور و سرکوب قهر آمیز تودهها توسط حکومت رضا شاه جهت تحمیل زبان فارسی به مردم سراسر ایران و ممنوع کردن زبانهای ملّی دیگر را آشکار میسازد و در تأئید سخنان فوق الذکر رفیق نابدل قرار دارد، رجوع کنیم. این سند مربوط به یک فرد ارمنی به نام ماتاوسخان ملیکیان می باشد که به جرم کنار هم چیدن حروف روزنامه و نوشتن یک نامه به زبان ارمنی، دستگیر و مدت مدیدی گرفتار زندان های رژیم دیکتاتور حاکم شده بود. پس از سقوط رضا شاه در سوم شهریور 1320 و در هم شکسته شدن جو رُعب و وحشت و اختناق در جامعه، دادگاههائی برای محاکمه برخی از سرسپردگان آن رژیم ترتیب یافت که برجسته ترین و پر سر و صدا ترین آن ها که روزنامه های آن زمان مرتب در موردش می نوشتند مربوط به محاکمه دو تن از دژخیمان و شکنجه گران معروف دخمه ها و سیاهچال های رضا شاه به نام های “سرپاس مختاری” و “پزشک احمدی” بود. (5) یکی از پروندههائی که در این دادگاه مورد برخورد قرار گرفت مربوط به ماتاوسخان ملیکیان بود. اصل مطلب را از زبان احمد کسروی بشنویم که در آن دادگاه وکیل مدافع آن دو شکنجه گر بود و به دفاع و توجیه اعمال جنایتکارانه آن ها می پرداخت. تعبیر و تفسیر مسایل دادگاه هم از دید او، در همان زمان در نشریه ای به نام “پرچم روزانه” منعکس میشد. در شماره 182 آن نشریه به تاریخ 10 شهریور 1321 این مطلب از کسروی انتشار یافته است: “داستان ماتاوسخان ملیکیان – این موضوع را آقای نراقی با یک زبان مؤثری بیان کرد که همگی متأثر گردیدیم. یک پیرمرد را به اتهام نوشتن یک نامه ای با حروف روزنامه مدت متمادی در زندان نگه داشته اند. ولی حقیقت چیست؟ حقیقت آن ست که از سالیان دراز در ایران یکی از آرزوهای توده برانداختن زبان های گوناگونی بود که در این کشور رواج دارد. این آرزوی ایرانیان ست، آرزوی همگی ماست. ما این را به یاری خدا از پیش خواهیم برد و همه زبان ها را جز فارسی از میان خواهیم برداشت. من که در این جا ایستادهام زبان مادرزادی من ترکی بوده ولی همه می دانند که چه کوششهائی به کار می برم که آن زبان از ایران برافتد. ترکی برافتد، عربی برافتد، آسوری برافتد، ارمنی برافتد، کُردی برافتد، ارمنیان اگر از مایند باید با زبان ما درس خوانند و سخن گویند.
در زمان رضا شاه چون دولت اقتدار داشت این مقصود را اجرا گردانید. این بود از دبیرستان ارمنیان جلوگیری کرده و آن ها را مجبور گردانید که پروگرام وزارت فرهنگ را اجرا کنند و درسها نیز همه به فارسی باشد و این رفتار را با مدرسه آمریکاییان و دیگران نیز کرد. ولی دیده می شود که ماتاوسخان که رئیس مدرسه ارمنیان بوده با این مقصود موافقت نداشته و کینه رضا شاه را در دل گرفته و چون شجاعتی که آشکاره نامه نویسد نداشته، حروف روزنامه را چیده و از ترکیب آن ها یک نامه ای که دشنام آمیز بوده برای شاه فرستاده و سر همین رفتار گرفتار زندان گردیده. شما بیندیشید که کارش تا چه اندازه بد بوده. در این جا گفتگو از پیری او رفت ولی بهتر بود از دل پر کینه اش نیز یادی کرده می شد.” (نقل از “دفاعیات احمد کسروی از سرپاس مختاری و پزشک احمدی”، برگرفته شده از پرچم روزانه و هفتگی 1321 و 1322، به کوشش باهماد آزادگان).
سند فوق در حالی که چهره احمد کسروی در دوره رضا شاه را با روشنی هر چه بیشتری می شناساند که البته متفاوت با چهره و شخصیتی است که از او به عنوان تاریخ نویس معتبر شناخته می شود، تا حدی شدت سرکوب ملّی در زمان دیکتاتور نوکر انگلیس را هم نشان می دهد.
با در نظر گرفتن این واقعیت تاریخی که کوشش برای به وجود آوردن یک زبان واحد توسط بورژوازی و بر اساس نیازهای بازار برای او، صورت گرفته است در رابطه با ایرن باید به طور اکید به این نکته بسیار مهم و برجسته توجه کرد که اگر در غرب رسمیت یافتن یک زبان واحد (یا همچون سویس سه زبان) همان طور که اشاره شد با آزادی های دموکراتیک همراه گردید و در پرتو این آزادی ها و از جمله آزادی بیان رشد و تعالی آن ملّت و زبانش میسر گشت، در ایران تحت سلطه بورژوازی مرتجع انگلیس (یا به عبارت دیگر امپریالیسم انگلیس)، اعلام شدن زبان فارسی به مثابه زبان رسمی، از آن جا که نه توسط ملّت فارس بلکه از طرف یک نیروی مزدور و وابسته به امپریالیسم صورت گرفت، هرگز باعث نشد که حتی خود فارس ها از کمترین آزادی های دموکراتیک و از جمله آزادی بیان برخوردار شوند. بر عکس در شرایطی که ديکتاتوری امپریالیستی رضا شاه سرکوب مبارزات دموکراتیک و ضد امپریالیستی کل توده های ایران را با شدت هر چه تمام تر در دستور کار خود قرار داده بود خلق فارس نیز در کنار سایر خلق های ایران مورد حملات شدیداً قهر آمیز این حکومت دیکتاتور قرار گرفت.
مسلماً رسمیت داشتن زبان فارسی در ایران امتیازی برای خلق فارس به شمار می رود اما این امر به هیچ وجه به معنی خلاصی این خلق از زیر سلطه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حکومت های وابسته به امپریالیسم در ایران که از زمان رضا شاه تا کنون قدرت های حاکم بر جامعه ما بوده اند، نیست. در واقع با توجه به سلطه امپریالیسم بر کل جامعه ایران ، مسئله ملّی برای ملّت فارس نیز مطرح است و مبارزه ملّی در راه رهائی و استقلال از امپریالیسم وظیفه این ملّت را هم تشکیل می دهد. (بیهوده نیست که در دوره انقلابی سال های 57 – 1356 “استقلال و آزادی” شعار اساسی مردم ایران – همه خلق های ایران – را تشکیل می داد). درست با دیدن و به حساب آوردن این واقعیت، یعنی مطرح بودن مسئله ملّی به طور گسترده برای کل جامعه بود که رفیق نابدل در سراسر اثر ارزنده خود، تماماً به هم سرنوشت بودن همه خلق های ایران اعم از فارس و تُرک و عرب و بلوچ و لُر و کُرد و تُرکمن و غیره تأکید کرده بر ضرورت همبستگی آن ها در مبارزه با دشمن مشترکشان یعنی امپریالیسم و حکومت های دست نشانده اش، پای می فشارد. با چنین دیدی و ضمن توجه خاص به ستمی که از سوی حکومت مرکزی به ملیت های گوناگون ساکن در سرزمین ایران اعمال می شود، او به عنوان یک شاعر آذربایجانی و علاقمند به ادبیات مردم دیار خود، در این کتاب می کوشد ادیبان و شعرای مترقی ای که آثاری به زبان ترکی آذربایجانی خلق کرده اند را به مردم بشناساند و بگوید که در ایران به جز شعرا و نویسندگان فارسی نویس، ادیبان غیر فارس زبان هم با هویت ایرانی وجود داشتهاند. نکته برجسته دیگر این است که هم، چگونگی برخورد و شکافتن آثار برخی از ادیبان ترک آذری نویس گذشته توسط رفیق نابدل و هم نقد و برخورد او نسبت به ناسیونالیست های ولایت گرا در این کتاب همگی گویای آن هستند که برای این رفیق صِرف ترکی نویسی مطرح نبود بلکه وی با معیار مشخصی آن نوشته را مورد سنجش قرار می داد. او می گفت که یک اثر ادبی برای این که بتواند به میان توده ها نفوذ کند حتماً باید به زبان خودشان باشد و تأکید می کرد که منظورش “هم زبان قومی و هم زبان طبقاتی” آن هاست؛ و می گفت که چنان اثر ادبی باید بتواند “احساسات اجتماعیشان را منعکس کند، افق دیدشان را گسترش بخشد، آگاهی طبقاتی شان را رشد دهد و بر امید و جسارت آن ها بیافزاید”. در واقع، تأئید او از ادیبانی که در کتاب خود از آن ها یاد نموده با معیار خدمت آنان به رشد و ترقّی جامعه و مبارزه با دشمنان مشترک همه خلق های ایران بوده است نه این که صرفاً به ترکی نوشته اند.
یکی از مشخصه های بارز کمونیست های فدائی
هر چند که بسیاری از نوشته های دست اندرکاران و تشکیل دهندگان اولیه چریکهای فدائی خلق به دست ساواک افتاد و امروز در دسترس نیست اما حتی از معدود نوشته هائی نظیر همین کتاب که از آن دوره باقی مانده کاملاً می توان دریافت که آموزش مارکسیسم – لنینیسم در میان این رفقا چقدر عمیق بوده و آن ها با چه دید مشترک واحدی و چگونه به طور علمی نسبت به مسایل جنبش برخورد می کردند. مثلاً در بخشی از نوشته رفیق نابدل در این کتاب که به توضیح و تحلیل انقلاب مشروطیت اختصاص یافته، وی از “احساس همبستگی” و “یگانگی” در میان همه مردم ایران در این انقلاب صرف نظر از این که به چه ملّیتی تعلق داشتند صحبت می کند. چه در آن زمان و چه به خصوص امروز، ناسیونالیست ها در آذربایجان با تأکید بر این واقعیت که آذربایجان مهد انقلاب مشروطیت بود، مطرح می کنند که آذربایجانی ها نمی بایست سرنوشت خود را با دیگر خلق های ایران گره می زدند و گویا این تهران یا تهرانی ها بودند که باعث شکست آن انقلاب شدند. در حالی که برخورداری رفیق نابدل از دید علمی و درک عمیق او از ماتریالیسم تاریخی به او امکان داد که به دور از هرگونه دید ناسیونالیستی با رجوع به واقعیت در صدد کشف علل این همبستگی و یگانگی بر آمده و دریابد که دلیل اصلی این امر “زیر فشار جدی امپریالیست ها” بودن همه خلق های ایران بوده است. در نتیجه، وی با دیدن امپریالیسم که به مثابه دشمن اصلی در مقابل انقلاب مشروطیت قرار داشت، این حقیقت را که انقلاب نمی توانست در شکل مبارزه ملّی ملّت خاصی بروز کند توضیح داده و می نویسد که “این یگانگی تنها شکل میهنی می بایست داشته باشد. این میهن بود که از راه قرار دادهای استعماری – سیاسی به طرز روز افزون غارت می شد و در معرض تجزیه قرار داشت”. نوع برخورد و دیدی که در این جملات رفیق نابدل برای تحلیل یک واقعیت مشاهده می گردد همان برخورد و دید مارکسیستی است که در آثار بعدی چریکهای فدائی خلق نیز خود را نشان می دهد. یکی از نکات اساسی و برجسته چریکهای فدائی خلق شناخت آن ها از واقعیت نفوذ امپریالیسم در ایران، توضیح سیر حرکت و تحولاتی که در این رابطه در جامعه ما به وجود آمد، می باشد. در همین جا نیز می بینیم که رفیق نابدل با درک درست واقعیت های جامعه، نه تهران و تهرانی ها ، بلکه امپریالیست ها و مزدورانی چون وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 (6) را عاملین شکست انقلاب مشروطیت معرفی می کند. او توضیح می دهد که در تهران این وابستگان به امپریالیسم (عمدتاً امپریالیست های روس و انگلیس) و لیبرال های سازشکار بودند که انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی توده ها را به نفع خود مصادره و به نام مشروطیت قدرت را در دست گرفته و یک “حکومت فئودال – استعماری” در ایران تشکیل دادند. رفیق نابدل در کتاب خود با خشم تمام به این امر اشاره کرده است که وثوق الدوله های همین حکومت “برای نابودی کامل جنبش دموکراتیک” در ایران کمر بسته و بیشرمی را به آن جا رساندند که رزمندگان قهرمان مشروطه، ستارخان و همرزمانش را در پارک سنگلج تهران، به طور مسلحانه مورد حمله قرار دادند. در این مورد آن چه رفیق نابدل نوشته است اشاره به یک واقعه ثبت شده در تاریخ است. در جریان آن حمله مسلحانه در پارک سنگلج که تعدادی از رزمندههای مشروطه کشته و زخمی شدند، خود ستار خان از ناحیه پا تیر خورد. این انسان صمیمی و قهرمان ملّی ما، بعد از آن حمله ننگین مسلحانه، محروم از دکتر و دوای لازم تا آخر عمر از پای زخمی خود و بعد پای بریده شده اش رنج و عذاب کشید.
در سراسر کتاب “آذربایجان و مسئله ملّی”، همان طور که نشان داده شد، امپریالیسم به مثابه دشمن اصلی خلق های ایران به خواننده شناساند شده است. این برخورد از اهمیت به سزائی برای مردم مبارز ایران جهت شناخت دشمن و پیشبرد مبارزه علیه آن برخوردار است. همان طور که می دانیم چریکهای فدائی خلق همواره توضیح داده اند که جامعه ایران از زمان رضا شاه به یک جامعه نومستعمره تبدیل گردید (این موضوع به طور کامل در کتاب ارزشمند رفیق مسعود احمدزاده تشریح شده است) و از آن زمان به بعد این امپریالیسم است که از طریق یک حکومت بومی بر ایران حکومت می کند. این واقعیت که به مفهوم امپریالیستی بودن ماهیت حاکمیت سیاسی در ایران است را رفیق نابدل در “آذربایجان و مسئله ملّی” مورد تأکید قرار داده و با تشریح اعمال و اقدامات رضا شاه که برای تأمین منافع امپریالیسم انگلیس و به ضرر توده های رنجدیده ایران صورت می گرفت توضیح می دهد که در آن دوره این در واقع امپریالیسم انگلستان بود که “برای گسترش و تحکیم قدرت اقتصادی خود”، سرمایه گذاری هائی توسط دولت بومی وقت انجام می داد؛ و می افزاید که این امر همراه با سرمایهگذاریهای بورژوازی کمپرادور که “مستقیماً در خدمت صدور فراورده های خام و عرضه فراورده های صنعتی امپریالیستی به بازار ایران بود”، “سرمایه داری وابسته” را در ایران به وجود آورد. او هم چنین به مثابه یک مارکسیست – لنینیست با جهان بینی ماتریالیستی، همان طور که شایسته بود، زمینه مادی دیکتاتوری شدیداً قهر آمیز رژیم شاه که در زمان خود وی بر جامعه ایران حاکم بود را سلطه سرمایه داری وابسته ذکر می کند: “دیکتاتوری سهمناکی که سرمایه داری بوروکراتیک و وابسته بر قرار کرده است”.
درجه ارزشمندی این برخورد و نظرات، موقعی هر چه بیشتر آشکار می شود که آن را با نظر و برخورد انقلابیون معاصر با رفیق نابدل، چون رفیق جزنی مقایسه کنیم. پس از قیام بهمن در سال 1357، رفیق جزنی از طرف سازشکاران و اپورتونیست های لانه کرده در رأس سازمان چریکهای فدائی خلق به دروغ یکی از مبارزین متعلق به این سازمان و حتی بنیانگذار آن جلوه داده شد. این القاء غیر واقعی با توجه به حضور وسیع توده ها در میدان مبارزه در آن زمان متأسفانه به باور عمومی تبدیل شد – امری که امروز ارتجاع و دشمنان قسم خورده توده ها به نفع خود می بینند تا به آن دامن بزنند. واقعیت این است که نظرات این رفیق فاقد آن مختصات و مشخصات اساسی است که چریکهای فدائی خلق با آن ها شناخته می شوند. مثلاً رفیق جزنی علیرغم آگاهی بر وابستگی کامل رضا شاه به امپریالیسم انگلیس و رژیم شاه به امپریالیست ها و در رأس آن ها آمریکا ، باز در تحلیل رویدادها، برای این نوکران مزدور نوعی استقلال قائل میگردد. از جمله وی در کتاب “آن چه یک انقلابی باید بداند” (این کتاب که توسط رفیق جزنی در زندان نوشته شده سال ها به نادرست نوشته رفیق علی اکبر صفائی، فرمانده دسته جنگل قلمداد می شد) (7) درست در نقطه مقابل نظرات چریکهای فدائی خلق و از جمله رفیق نابدل در مورد رژیم شاه می نویسد: “این اشتباه است که دستگاه حاکمه را صرفاً نوکر جیره خوار و گوش به فرمان امپریالیسم بشناسیم” (ص31، بخش “در شناخت دستگاه حاکمه ایران”). همین درک نادرست از ماهیت رژیم شاه و عدم شناخت چهره حکومت کنندگان واقعی و اصلی در ایران که همانا امپریالیست ها می باشند بعدها این رفیق را گرفتار چنان ايده هائی ساخت که هم موضع با حزب توده، در کتاب “نبرد با دیکتاتوری شاه”، به جای مبارزه با امپریالیست ها و رژیم شاه به مثابه رژیم دست نشانده و سگ زنجیری آن ها، مبارزه صرف با روبنای این رژیم یعنی “نبرد با دیکتاتوری” شاه را هدف مبارزه توده ها اعلام کرد و آن را “شعار استراتژیک مبارزه” نامید. در واقع، جائی که رفیق نابدل “سرمایه داری بوروکراتیک و وابسته” را سر منشاء “دیکتاتوری سهمناک” حاکم معرفی می کند، رفیق جزنی از درک این واقعیت باز می ماند و در نتیجه نمی تواند متوجه شود که دیکتاتوری در ایران بدون از بین بردن سیستم سرمایه داری وابسته و قطع قطعی هر گونه نفوذ امپریالیسم از جامعه ما و نابودی کل دستگاه حکومتی وابسته به امپریالیست ها (که تا کنون کانال اصلی عملکردهای امپریالیسم در جامعه ما بوده اند)، از بین رفتنی نیست. واضح است که این اختلاف عمیق بین نظر رفیق بیژن جزنی به عنوان یک مبارز انقلابی با نظر چریکهای فدائی خلق نمی توانست در برخورد به مسئله ملّی نیز خود را نشان ندهد.
با استناد به رساله ” آذربایجان و مسئله ملّی” می بینیم که رفیق نابدل درست به خاطر مجهز بودن به دید علمی و برخورداری از منش و روحیه کمونیستی با توجه به این که وی تنها کشف حقیقت از ورای واقعیت را مد نظر داشته است، به مسئله ملّی هم بَری از هرگونه تعصب و تنگ نظری های بورژوائی و خرده بورژوائی برخورد کرده است. در حالی که چه امروز و چه در گذشته در میان افراد متعلق به چپ همواره کسانی بوده و هستند که به مسئله ملّی در ایران و به خصوص در رابطه با آذربایجان با دید ناسیونالیستی و آلوده به شوینیسم برخورد کرده و می کنند. متأسفانه با نگاهی به نظرات رفیق جزنی هم در زمینه مسئله ملّی می توان آلودگی های ناسیونالیستی را در آن ها تشخیص داد. در ضمن موضع گیری های خلاف واقع او در مورد فرقه دموکرات و برخوردش نسبت به حزب توده در مورد وقایع آذربایجان در آن دوره نیز قابل تعمق است. در این جا به طور موجز به مغایرت نظرات رفیق جزنی در زمینه مسئله ملّی با نظرات کمونیستی چریکهای فدائی خلق اشاره کرده و سعی می شود در محدوده کتاب رفیق نابدل با آن ها برخورد شود.
در کتاب “آن چه یک انقلابی باید بداند” در قسمت “در مسایل فرهنگی”، رفیق جزنی می نویسد: “میلیون ها نفر در کشور ما زبان مادری شان ترکی است و زبان فارسی را در مدارس می آموزند. ترک زبانان به علت یک زندگی هزار ساله در کنار فارس زبانان چندان ستم ملّی را حس نمی کنند”. جمله آخر به واقع شوکه آور است: “ترک زبانان… چندان ستم ملّی را حس نمی کنند”. این اعتقاد را رفیق جزنی در دهه 40 در زمانی بیان می کند که خود حداقل شاهد تحقیر مردم ترک و توهین نسبت به آن ها در هر مجلسی بود. همه می دانند که یکی از انعکاسات توهین به ترک زبانان، “ترک خر” خواندن آن هاست که به خصوص در دوره رفیق جزنی همراه با جوک هائی که از نادانی و نا آگاهی گویندگانش حکایت میکرد نقل بسیاری از مجالس بود. آیا رفیق جزنی این ستم که در اساس برای خُرد کردن شخصیت توده های ستمدیده خلق تُرک به کار می رود را هم “حس” نکرده بود؟ البته ستم ملّی صرفاً به حوزه توهین و تحقیر ختم نمی شود. اگر سخن به درازا نمی کشید می شد لیستی از انواع محرومیت هائی که کارگران و اقشار محروم ملّیت های مختلف در ایران و از جمله خلق تُرک زبان آذربایجان متحمل شده و از آن ها رنج می برند را در این جا ذکر نمود تا شاید مفهوم واقعی ستم ملّی به خصوص برای روشنفکران فارس زبانی که از رنج میلیون ها تن از مردم و به خصوص کارگران و زحمتکشان ایران بی خبرند، قابل درک گردد. اما از این موضوع بگذریم. شاید گفته شود که رفیق جزنی از سرکوب بسیار خشن ملّیت های ایران و از جمله مردم آذربایجان توسط رژیم دیکتاتور رضا شاه و محرومیت های دردآوری که آن رژیم نماینده منافع امپریالیسم انگلیس به خصوص به توده های محروم این ملّیت ها تحمیل کرد، اطلاعی نداشت. اما وی در زمان حیات خود با کمی توجه ، آن هم به مثابه یک انسان آزادیخواه که بود می توانست در خود تهران متوجه رنج و محرومیتی شود که کارگران و توده های کارگر و زحمتکشی که به دنبال کسب لقمه نانی از آذربایجان به پایتخت مهاجرت کرده بودند بشود. رفیق نابدل ضمن توضیح این واقعیت که چگونه بعد از کودتای 28 مرداد تحقیر و فشار ملّی به مردم آذربایجان شدیدتر شد و حتی “در بازداشتگاه ها و زندان های سیاسی، زحمتکشان آذربایجان بیشتر مورد آزار و شکنجه قرار می گرفتند”، به اثرات این امر از یک طرف روی “عناصر بی شخصیت” که سعی کردند “به سرعت کلیه خصوصیات آذربایجانی را از خود دور کنند” اشاره می کند و از طرف دیگر از اشکال مقاومتی صحبت می کند که در مقابل فشارهای ملّی از جانب توده های آذربایجانی صورت می گرفت. مثلاً او با اشاره به سال های بعد از کودتا می نویسد: “مقاومت کارگران اغلب به صورت ایستادگی و دفاع از خود در برابر تأثیر شخصیت کُش و خردکننده توهین و تحقیر ملّی (ترک خر) بوده است که از جانب کارفرمایان و دنباله روان بی شخصیت آنان اعمال میشد. این مقاومت ها اغلب به مداخله پلیس و کتک خوردن بیشتر در کلانتری می انجامید” (تأکید از نویسنده این سطور).
در همان قسمتِ “در مسایل فرهنگی” از کتاب “آن چه یک انقلابی باید بداند”، رفیق جزنی دو موضوع دیگر را هم مطرح کرده که نشان می دهند که وی نه تنها درک درستی از مقوله ستم ملّی نداشته بلکه منشاء این ستم را هم که همانا سلطه امپریالیسم بر جامعه ایران است و رفیق نابدل هم به درستی در این کتاب تا حدی به توضیح و تشریح آن پرداخته، نمی شناخته است. در مورد ستم بر مردم ترک – که مطرح می کند “علاوه بر آذربایجان در همه صفحات کشور پراکنده” هستند – به تصور او همین که در سیستم امپریالیستی حاکم بر ایران، افرادی از میان تُرک زبانان هم در کنار “دیگران” در جهت راه برد و گرداندن این سیستم نقش دارند، این گویا به معنی یک امتیاز برای توده های خلق تُرک است. از این رو وی می گوید: “در ارتش و سازمان های دولتی در پست های مهم سیاسی، در تقسیم کرسی های علمی و در امور اقتصادی و مالی و صنعتی ترک زبانان امتیازی از دیگران کمتر ندارند” (منظور از دیگران در واقع فارس ها هستند. اما این رفیق متوجه نبود که آن “دیگران” بدون “ترک زبانان” یا به شکل درست تر بدون مردم ترک زبان آذربایجان به مثابه ملتی رشد یافته و پیشرفته قادر به اداره اموری که از آن ها نام برده است نبودند- امری که دارای دلایل تاریخی است- والا چنان “امتیازی” نمی داشتند). در ادامه در مورد توده های ترک زبان می گوید: “تنها تبعیضی که وجود دارد در رسمیت زبان خارجی است و رنجی که ترک زبانان از محکومیت زبان مادری خود می برند”. در توضیح دلیل این “محکومیت” هم با ذکر این که “رسمیت زبان فارسی دارای سنت طولانی است و در دوره تسلط سیاسی ترک ها، زبان فارسی زبان درباری و علمی و ادبی بوده است” و “ترک زبانان” با این که “نزدیک به ده قرن حکومت همه سرزمین های ایران را در دست داشته اند” ولی “زبان ترکی را رسمیت نداده اند”، این طور القاء می کند که گویا وضع موجود و “محکومیت” ترک زبانان نتیجه سیر طبیعی تاریخ بوده است (فعلاً به چند و چون در مورد احکام داده شده نمی پردازیم از جمله این که اولاً زبان ادبی و علمی در ایران تنها فارسی نبوده و عربی اتفاقاً کاربرد بیشتری داشته است، و یا این که زبان مورد استفاده در دربار با زبانی که مردم در نقاط مختلف ایران به طور روزمره صحبت می کردند هم متفاوت بود. در آن زمان ها برای مردم، که اغلب در ده زندگی می کردند و قریب به اتفاق آن ها بی سواد بودند، هیچ زبانی جز زبان خودشان رسمیت نداشت. واضح است که در آن دوره ها اساساً مسئله ملّی در ایران مطرح نبود). با این سخنان – چه این رفیق به نتیجه سخنان خود آگاه بوده یا نبوده باشد – در واقع سرکوب وحشیانه مردم آذربایجان توسط رضا شاه کتمان و بر سیاست ارتجاعی تحمیل زبان فارسی از طرف آن دیکتاتور مزدور به مردم سراسر ایران ، پرده ساتر کشیده می شود. با این همه قابل تأکید است که رفیق جزنی علیرغم اشاعه چنین نظر غیر واقعی با روح ناسیونالیستی، به عنوان یک انسان آزادیخواه، برای ملّیت ها “در ایران دموکراتیک” حق خودمختاری قایل شده و با این برخورد مرز خود را با شوینیست هائی ترسیم می کند که با عنوان کردن این امر که زبان فارسی در دربارِ اکثر حکومت های ایران متداول بوده، محرومیت امروزی میلیون ها ایرانی از حقوق فرهنگی و ملّی شان را توجیه کرده و با نفی حقوق ملّی آن ها مابین خلق های ایران تفرقه ایجاد می کنند.
حال برای این که بتوان با روشنی هر چه بیشتری روی آن چه گفته شد (چگونگی مطرح شدن مسئله ملّی در ارتباط با نفوذ امپریالیست ها در ایران و بعد نقش حکومت مرکزی مدافع منافع امپریالیسم انگلیس در دوره رضا شاه در این رابطه) تعمق نمود، بی مناسبت نیست که در این جا از خواننده حقیقت طلب خواست که به پاسخ این پرسش فکر کند که اگر انقلاب بورژوا دموکراتیک مشروطه (همانند آن چه در غرب صورت گرفت) با خصلت ضد امپریالیستی خود به پیروزی دست می یافت و می توانست پوزه دشمنانش، فئودالیسم و امپریالیسم را بر زمین بمالد، آیا کاملاً منطقی و قابل تصور نیست که در این صورت آزادی های دموکراتیک در جامعه ما بر قرار می شد و وضع موجود از جنبه ملّی هم در ایران (صرف نظر از این که در دربار شاهان در زمان های قدیم کدام زبان معمول بوده) با وضع کنونی فرق می کرد و به واقع به همان صورتی نمی شد که امروز شاهد آنیم؟ حداقل با توجه به این که آذربایجان مهد انقلاب مشروطه بود می شود گفت که با پیروزی انقلاب مشروطیت، خلق آذربایجان در موقعیتی که امروز از جنبه ملّی در آن به سر می برد قرار نمی گرفت و در نتیجه احتمالا از “محکومیت” زبان ترکی هم سخنی به میان نمی آمد.
برخورد رفیق نابدل نسبت به فرقه دموکرات آذربایجان
یکی از وقایع مهم تاریخ مردم ایران، تشکیل فرقه دموکرات و برقراری یک حکومت خودمختار در آذربایجان در فاصله سالهای بین 1325-1324می باشد.
برای این که بتوان موضع رفیق نابدل در مورد فرقه دموکرات را به طور دقیق دریافت و به ارزیابی آن نشست لازم است در مورد خود این فرقه، شرایط شکل گیری آن، عملکردها و اقداماتی که در طی حکومت خودمختار به آن ها دست زد و همچنین درمورد پایان کار فرقه و درسهای نهفته در آن تا حدودی به بحث پرداخت. امری که با توجه به وسعت مسایل مطروحه صفحات زیادی را به خود اختصاص خواهد داد. لذا در اینجا به شرح موجز مسایل بسنده میشود.
در باره واقعه مورد بحث تا کنون مطالب مختلفی نوشته شده که در مجموع میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد. اول مبلغین رژیم شاه در گذشته و “سلطنت طلبان” کنونی میباشند که از کل حرکتی که در طی یک سال با وجود فرقه دموکرات در آذربایجان جریان داشت با نام “غائله” آذربایجان یاد کرده و نیروهای فرقه را “متجاسرین” میخوانند. در کنار آن ها مرتجعین امروزی در رژیم جمهوری اسلامی هم قرار دارند که از موضع ضد کمونیستی و کاملاً ارتجاعی، حکومت خود مختار آذربایجان را مورد حمله قرار داده و اساساً وجود آن را به عنوان یک آلت دست، ناشی از مقاصد سوء شوروی از جمله این که گویا قصد ملحق کردن آذربایجان جنوبی در ایران به آذربایجان شمالی در شوروی را داشته است قلمداد میکنند. با چنین برخوردی آن ها به توجیه جنایات وحشیانه و فجایعی میپردازند که ارتش و دیگر دستههای مسلح طرفدار رژیم شاه با حمله به تبریز و دیگر مناطق آذربایجان (21 آذر سال 1325) در حق تودههای این دیار مرتکب شدند؛ و بر این منوال آن 21 آذر را هم بیشرمانه روز “نجات آذربایجان” میخوانند. برخورد دوم، برخوردی است که در حالی که فراز و فرود فرقه دموکرات را بر اساس سیاستهای شوروی در ایران و تغییر و تحولات آن مورد برخورد قرار میدهد ، هیچوقت توضیح نمیدهد که عملکرد و سیاستهای خود فرقه از چه ماهیتی برخوردار بود. آنها حتی عدم مقاومت سران این فرقه در مقابل تهاجم حکومت مرکزی که به فاجعه بسیار دردناکی منجر گشت را هم به گردن شوروی انداخته و خیلی ساده، انگار که بحث در مورد یک امر بدیهی است مطرح میکنند که علت عدم مقاومت آن بود که شورویها به رهبران فرقه دستور دادند که مقاومت نکنند! چنین نظری را گرایشات مختلفی مطرح کرده اند و بر اساس آن برخی عدم مقاومت رهبران فرقه را امری اجباری خوانده و به توجیه آن میپردازند، در حالی که برخی دیگر به طور آشکار مطرح میکنند که فرقه به فرموده تشکیل شده بود و به فرموده هم برچیده شد. برخورد دیگری هم در مورد فرقه دموکرات در سالهای اخیر که سر منشاءاش ناسیونالیستها یا پان ترکیستهای آذربایجان هستند، مشاهده میشود که تماماً به تعریف و تمجید از اقدامات فرقهایها در یک سال حکومت در آذربایجان میپردازند و دیگر وارد این بحث نمیشوند که دلیل شکست این تشکیلات و حکومت خودمختار چه بود. آنها حتی به روی خود نمیآورند که سران فرقه در مقابل تهاجم نیروهای رژیم شاه به مردم آذربایجان، به ارتشی که در اختیار داشتند دستور عدم مقاومت دادند و مردم را تنها و بی دفاع گذاشته و خود با در پیش گرفتن سیاست فرار، به آن سوی مرز گریختند. این جماعت صرفاً در مورد کشتار بی رحمانه مزدوران خونخوار رژیم شاه به مردم آذربایجان و فجایعی که آفریدند مینویسند و دیگر معلوم نمیکنند که چرا چنین شد و به چه دلیل مهاجمین رژیم شاه توانستند آذربایجان را تسخیر کنند.
اما در کتاب رفیق نابدل ما با برخوردی کاملاً متفاوت از آنچه تا کنون در مورد فرقه دموکرات و حکومت خود مختار آذربایجان نوشته شده است مواجهیم. این برخورد و موضع تنها موضع انقلابی مبتنی بر واقع گرائی است که نه فقط به رفیق نابدل بلکه در کلیت اش به رفقای آذربایجان، از چریکهای فدائی خلق تعلق دارد.(8)
رفیق نابدل در ابتدا به ورود ارتش سرخ به ایران که در جریان جنگ جهانی دوّم برای مقابله با فاشیسم هیتلری صورت گرفت و منجر به پایان دادن به حکومت رضا شاه شد اشاره کرده و توضیح میدهد که پیروزی این “ارتش سرخ کارگری” که قهرمانانه در جبهههای مختلف علیه فاشیسم جنگیده بود تأثیرات مبارزاتی پرقدرتی بر پرولتاریا و تودههای زحمتکش در آذربایجان به جا گذاشت تا جائی که آنها پیروزی ارتش سرخ بر فاشیسم را پیروزی خود میدانستند. همچنین توضیح میدهد که در چنان شرایطی که علاوه بر تودههای محروم شهری، “دهقانان هم نیرو گرفته و در مبارزه با فئودالها جرأت و جسارت بیشتری یافتند”، بورژوازی وابسته به امپریالیستهای انگلیس و آلمان دچار “وحشت و سراسیمگی دیوانه واری” شدند. او در ضمن به وضعیت حکومت مرکزی که “شاه جوان” (محمد رضا شاه) در رأس آن قرار داشت اشاره کرده و خواننده را با واقعیت آن حکومت “از رمق افتاده” که “در منجلاب کشمکشهای داخلیاش خفه میشد” آشنا میسازد. با توصیف همه این واقعیات، رفیق نابدل میپرسد که در چنین شرایطی وظیفه “یک رهبری سیاسی و دموکراتیک و انقلابی” چه بود؟ آیا فرقه محق بود که با تکیه بر ارتش سرخ، یک حکومت خودمختار در آذربایجان به وجود آورد؟ یا میبایست به قدرت خودِ خلق آذربایجان تکیه میکرد؟ چنانچه مورد دوم مطرح بود فرقه میبایست از فرصت بسیار مناسب بینالمللی و در شرایطی که دهقانان و تودههای محروم شهری حاضر به مبارزه با دشمنانشان بودند و عملاً چنین مبارزهای را انجام میدادند (این وضع نه فقط در آذربایجان بلکه در سراسر ایران وجود داشت) استفاده کرده و با بسیج و سازماندهی آنان مبارزه قاطع و بی امانی را با فئودالیسم و بورژوازی وابسته (که هر دو پایگاه امپریالیستها را در ایران تشکیل میدادند) پیش برده و رهبری میکرد. آیا سران فرقه واقعاً در فکر مبارزه با دشمنان مردم آذربایجان بودند (دشمنانی که در واقع دشمنان دیگر خلقهای ایران هم محسوب میشدند)؟ اگر چنین بود چرا آنها به جای دست زدن به چنان اقدامات مبارزاتی، در کنار حکومت مرکزی، یعنی با قبول حفظ حکومت مرکزی که حکومت دست نشانده امپریالیسم انگلیس بود، دست به تشکیل یک حکومت خودمختار زدند؟ آیا نباید گفت که آنها بیشتر به فکر صدارت و وزارت بودند تا رهبری مبارزه و جنگ تودههای محروم با دشمنانشان؟
رفیق نابدل با تکیه بر این امر که تضاد اصلی در جامعه آن روز ایران، تضاد فئودالها با دهقانان و بورژوازی وابسته با پرولتاریا و خرده بورژوازی شهری بود، وظیفه “یک رهبری سیاسی و دموکراتیک و انقلابی” را همانا متحد کردن تودههای تحت ستم علیه فئودالها و بورژوازی وابسته به امپریالیسم با طرح “شعارهای طبقاتی ضد امپریالیستی و ضد فئودالی و دموکراتیک” میشمارد. در عین حال تأکید میکند که با توجه به سیاست ضد ملّی و تفرقه افکنانه رضا شاه، حال پس از سقوط او، یک رهبری انقلابی میبایست قاطعانه علیه چنان سیاستی مبارزه کرده و خلقهای سراسر ایران را گرد خود جمع کند. اما واقعیت این است که اهداف فوق به هیچ وجه پیشا روی فرقه دموکرات قرار نداشت و در مورد وظیفهای که در آخر ذکر شد، جدا کردن سرنوشت آذربایجان از کل ایران تنها به تفرقه دامن میزد. در این مورد رفیق نابدل مطرح میکند که: “وقتی آذربایجانی همچون ملّیت خاصی مشاهده میشود که گوئی سرنوشتش از سایر ایرانیان جداست و مشکلاش باید در غیاب آنان و جدا از آنان به دست فرقه “پر افتخار” حل شود، میتوان تبلیغ این جهان بینی را به عنوان شکاف در میان خلق – که سرانجام به سود بورژوازی وابسته و ارتجاع تمام میشود و شد – و خرابکاری در جنبش دموکراتیک محکوم و طرد کرد.”
مطلب اصلی در مورد فرقه دموکرات که در کتاب رفیق نابدل روی آن انگشت گذاشته شده این است که فرقه به جای انجام مبارزه طبقاتی، بدون این که حکومت خودمختار تشکیل شده حاصل پیشبرد مبارزات تودهای توسط فرقه علیه “فئودالیسم و بورژوازی وابسته و حکومت دست نشانده امپریالیستها” بوده باشد، “چشم امیدش تنها بر ارتش سرخ حکومت سوسیالیستی شوروی بود”. او به طرح شعارهائی از این قبیل از طرف فرقه که “زبان برای ما مسئله حیاتی و مماتی است” تأکید کرده و با رجوع به مطبوعات فرقه که “صرفاً “روح ملّیت” و “میهن پرستی آذربایجانی” در آنها متجلی بود” و به واقع “ملّیت به شعار اساسی و مرامی تبدیل شد”، مطرح میکند که با چنین شعارهائی امکان نداشت که به اساسی ترین نیازهای تودهها پاسخ داده شود. او برنامه اصلاح طلبانه فرقه را که متن کامل آن در بیانیه 12 شهریور فرقه دموکرات توضیح داده شده (9) ، یک برنامه اصلاح طلبانه “بی محتوا” مینامد که فرقه با “طرد مبارزه طبقاتی” و پذیرش این برنامه ، “پرولتاریا و دهقانان نوخیز بی تجربه و ساده دل را به سوی پرتگاه وحشتناکی رهبری کرد”. او مشخصاً مطرح میکند که “کارگردانان فرقه دمکرات مگس وار گرد شیرینی تسلط ارتش سرخ سوسیالیستی حلقه زدند و نه پروانه وار گرد آتش انقلابی تودهها”. در نتیجه “پس از یک سال مقاومت” با رفتن ارتش سرخ از ایران، “خلق را در برابر دژخیم ارتجاع تنها گذاشته و به آن سوی مرزها عقب نشستند”. معنی “پرتگاه وحشتناک” – که رفیق نابدل مطرح میکند که فرقه، پرولتاریا و دهقانان را به سوی آن رهبری کرد – موقعی می تواند هر چه بیشتر فهمیده شده و قابل لمس گردد که به اعمال بسیار وحشیانه و انتقامجویانه ارتجاع در حق مردم آذربایجان پس از عدم مقاومت فرقهایها و فرار آنها وقوف حاصل شده و تأثیرات بسیار مخربی که این واقعیت در سراسر ایران به جا گذاشت مورد توجه قرار گیرد.
این نکته هم باید در نظر گرفته شود که در این اثر رفیق نابدل به اساس مسئله در مورد فرقه دموکرات پرداخته و بحث خود را با سنجش برنامه و عملکردهای این فرقه با وظیفه انقلابیای که در آن بُرهه بر دوش یک رهبری انقلابی قرار داشت پیش برده است. لذا، او دیگر به مسایل و عملکردهای فرقه در طی یک سال حکومت بر آذربایجان نپرداخته است. در این مورد باید یادآور شد که فرقه در طی حکومت یک ساله خود دست به اصلاحاتی در جامعه زد و توانست حسن نظر تودههای تحت ستم آذربایجان را به خود جلب نماید. کارهای اصلاحی فرقه از قبیل پائین آوردن قیمت ارزاق، مبارزه با بیکاری، کارهای عمرانی، رسمی کردن زبان ترکی و غیره کاملاً مورد تأئید این تودهها قرار داشت و هنوز هم در آذربایجان از آنها به عنوان خاطرههای خوش یاد میشود. اما انتظار اصلی کارگران و دهقانان از فرقه دموکرات رهبری مبارزاتشان علیه دشمنان طبقاتیشان بود که فرقه علیرغم همه ادعاهای ظاهراً چپاش هرگز خود را برای انجام چنین وظیفهای آماده نکرده بود و اساساً برای چنین کاری ساخته نشده بود.
کتاب حاضر در مورد مسایل مختلف دیگری هم بحث کرده است که پرداختن به همه آنها در اینجا مقدور نیست. بنابراین در پایان این نوشته تنها به دو مورد یکی برخورد رفیق به رویزیونیسم شوروی و دیگری تأکیدات او در مورد مسئله ملی در ایران و راه حل صحیح آن، اشاره می شود.
سخن آخر
با مطالعه نوشته رفیق نابدل کاملاً میتوان دید که وی درست از موضع کارگران و زحمتکشان به بلشویسم و رویزیونیسم در شوروی برخورد کرده است. در سطر سطر جملات او عشق به سوسیالیسم و خشم و نفرت نسبت به رویزیونیسم موج میزند و به راحتی میتوان دوستی عمیق این رفیق با کارگران و زحمتکشان و پایبندیاش به عمیق ترین خواستها و منافع این تودهها را لمس کرد. رفیق نابدل با معیار قرار دادن چگونگی برخورد برخی از افراد و شخصیتهائی که در این کتاب از آنها یاد کرده است با بلشویسم و رویزیونیسم در شوروی، درجه نزدیکی و دوری آنان با کارگران و تودههای زحمتکش را به طور عینی آشکار کرده است. البته حساب نیروهای ضد کمونیست جداست که با لاپوشانی ماهیت متضاد بلشویکها و حکومت تزار هر دوی آنها را با دید ناسیونالیستی خود “روسها” میخوانند. با این دید آنها مثلاً حتی موفقیت مردم در بازگرداندن نام آذربایجان به سرزمین خود بعد از انقلاب اکتبر را دلیل بر چشم طمع داشتن “روسها” به آذربایجان ایران جا میزنند. اتفاقاً در همین مورد در جائی از کتاب حاضر، رفیق نابدل این آگاهی را به خواننده منتقل میکند که در شرایطی که تزاریسم پس از ملحق کردن بخشی از آذربایجان به روسیه نام سرزمینشان را از آنها گرفته بود، مردم این بخش با پیروزی انقلاب اکتبر و رهائی ملتها از زیر ظلم و ستم تزار، توانستند نام آذربایجان را مجدداً به روی سرزمین خود بنهند. مسلماً همین روشنگری، تبلیغات چنان نیروهائی را خنثی میکند.
ضمن اشاره به “پروسه تجزیه و تلاشی حزب توده و سایر احزاب و سازمانهای خرده بورژوائی پارلمانی” و به وجود آمدن “قالبهای جدیدی از تشکل و کار انقلابی” در دهه چهل (این مسایل بعدها در کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک” تحت عنوان “شرایط پیدایش و رشد جنبش نوین کمونیسی” به طور جامع و با روشنی بیشتری تشریح شد)، در ارتباط با آذربایجان، رفیق نابدل از گرایش گروهی از جوانان “به مطالعه آثار و ادبیات آذری گذشته و معاصر” صحبت میکند. او که خود یکی از همان جوانان بود و در مسیر تعقیب ادبیات آذربایجان، با بعضی از افراد باقیمانده “انجمن شاعران” فرقه از نزدیک آشنا گشته بود، از تلاش آنان (که نام “فرقهای – تودهایهای خروشچفی” به آنها میدهد) برای قالب کردن رویزیونیسم به جای مارکسیسم سخن گفته و با اشاره به پخش “مطبوعات آذربایجان شوروی” که اولین بار در اوایل دهه چهل صورت گرفت و اشاعه ادبیات رویزیونیستی از طریق آنها، با خشم و نفرت با رویزیونیسم حاکم بر شوروی برخورد میکند. در ضمن وی طی این برخورد، وسعت اطلاعات و عمق آگاهی انقلابی خود را نیز آشکار ساخته است. او حکومت حاکم بر شوروی را به اصطلاح “سوسیالیستی” مینامد که حاضر شده بود با رژیم شاه به مثابه “عامل امپریالیسم”، “در نهایت صلح و صفا به سر برد”. همچنین وی رویزیونیستهای شوروی را به خاطر نفی ضرورت اعمال قهر انقلابی خلقها علیه امپریالیسم مورد تمسخر قرار داده و با نمایش هشیاری انقلابی خود، با طنز خاصی مطرح میکند که: “راستی هم آنها تصور نمیکردند به این سرعت راز کار، نزد مردم معلوم گردد که میش، میش تقلبی است و در واقع ماده گرگ است که به دامن جفت خود لغزیده است”.
باید تأکید کرد که رویزیونیست خواندن شوروی و درک مفهوم واقعی آن (همانطور که دیدیم رفیق نابدل از شوروی رویزیونیست به عنوان “ماده گرگ” نام برد) در دهه چهل امری نبود که همه روشنفکران به آن واقف بوده باشند. به همین خاطر اتخاذ موضع علیه رویزیونیسم، برخورداری هم رفیق نابدل، هم رفقای آذربایجان و هم دیگر رفقای مؤسس چریکهای فدائی خلق از آگاهی والای کمونیستی را بیان کرده و صداقت بیکران انقلابی آنان را با روشنی و قاطعیت تمام در مقابل دید همگان قرار میدهد. همین واقعیت نیز خود مرز محکم و خلل ناپذیری را بین چریکهای فدائی خلق و انقلابیونی که حتی علیرغم دلبستگی شان به کمونیستهای فدائی، پایبند تئوریهای دیگر بوده و با چریکها فاصله داشتند، ترسیم می کند.
مورد مهم دیگر در کتاب رفیق نابدل مورد توجه قرار دادن زوایای دیگری از برخورد نسبت به مسئله ملّی است. در جائی از کتاب، او دست به انتقاد از نیروهای خودی یعنی متعلق به صف خلق میزند و عنوان میکند که نویسندگان و شعرای مملکت هم “از صادق هدایت گرفته تا پروین اعتصامی تا به آذین و اخوان ثالث” و همچنین طرفداران مصدق، در شرایطی که ارتجاع شدیداً بر ملّیتهای ایران ستم روا میکرد “با حرف و عمل خود شریک جرم ارتجاع بودند”. از طرف دیگر وی به ایدههای ناسیونالیستی در آذربایجان برخورد میکند. از زمره آن ایدهها، منصرف کردن تودهها از مبارزه با دشمنان طبقاتی خود و در عوض اتحاد با همه آنهائی است که به یک ملّت تعلق دارند- از سرمایه دار گرفته تا هر مرتجع دیگری. “نخست باید ستم ملّی را از میان برداشت فقط آنگاه میتوان به مسئله طبقاتی پرداخت”، “برای ما مسئله حقوق ملّی مسئله مرگ و زندگی است” و “سازمانهای سیاسی “فارسها” که مبارزه طبقاتی را شعار خود قرار دادهاند” نمیتوانند این خواست را برآورده کنند. اینها بخشی از ایدههائی است که اتفاقاً اکثریتیهای سابق و ناسیونالیستهای کنونی، با امکانات و فضائی که جمهوری اسلامی برایشان به وجود آورده است، امروز وسیعاً به پخش آنها در ایران مشغولند.
در مقابل چنان ایدههای ناسیونالیستی، رفیق نابدل با روشنی عنوان میکند: “اساساً آیا هنگامی که شعار آزادی ملّی در چارچوب یک ولایت به عنوان شعار اساسی از جانب انقلابیون ناسیونالیست مطرح میشود بدون این که با مبارزه طبقاتی پرولتاریا و دهقانان سراسر کشور در پیوند نزدیک باشد و به صورت جزئی از آن در آید حتی در صورت رشد، سرنوشتی بهتر از آن که در عراق و بیافرا داشت می تواند داشته باشد؟” ( تأکید از نویسنده این سطور است). میدانیم که امروز در تأئید سخن فوق مثالهای بیشتری میتوان ذکر کرد که سرنوشت کُردستان کنونی عراق از جمله آنهاست. بالاخره رفیق نابدل سخن خود را ضمن تکیه بر رنجی که “تودههای آذری و به ویژه تودههای آذری ساکن آذربایجان” از شوینیسم میبرند و تحقیری که از طرف “نمایندگان ارتجاع و عناصر ناآگاه ملّیت مسلط” میبینند، راه حل درست حل مسئله ملّی را وحدت انقلابی پرولتری در مقیاس کشوری میداند و این که “برای نیل به پیروزی بر امپریالیسم و ارتجاع”، “باید زیر پرچم پرولتاریا” متحد شد.
امروز در شرایطی که ضمن اشاعه یافتن ایدههای شوینیسم فارس – آریائی، ناسیونالیسم هم میدانی برای جولان خود پیدا کرده است، بی گفتگو انتشار اثر رفیق نابدل، “آذربایجان و مسئله ملّی” چه با توجه به درسها و ایدههای ارزشمند نهفته در آن و چه به مثابه اثری که بیانگر چگونگی برخورد کمونیستی چریکهای فدائی خلق به مسئله ملّی در ایران بوده و درست در نقطه مقابل خواست امپریالیسم و ارتجاع ایران قرار دارد، اهمیت برجسته خود را دو چندان نمایان می سازد.
پاورقیها:
1- ترکی شدن زبان مردم آذریابجان به اصطلاح تحت فشار حکومت صفوی، فقط یکی از روایتهای جعلی در ارتباط با سابقه زبان ترکی در این منطقه است. روایت جعلی دیگر حاکی از آن است که گویا وقتی مغولها به ایران حمله کردند با زور و فشار مردم آذربایجان را وادار کردند که ترکی صحبت کنند و از اینجا ترکی در آذربایجان رواج یافت. این قبیل روایتها متکی به هیچ مدرک و دلیل عملی نیستند و تنها از ذهن شوینیستهای “فارس – آریائی” تراوش کردهاند. مثلاً صرفنظر از این که زبان مغولی متمایز از ترکی است، اینها حتی نمیتوانند توضیح دهند که چرا مغولها در حمله به سراسر ایران فقط زبان مردم آذربایجان را به زور ترکی کردند؟ اصلاً آنها چه کار به زبان مردم داشتند و تحمیل یک زبان خاص به مردم یک منطقه چه سودی برای آنها داشت؟ حال اگر در نظر بگیریم که مغولها بزرگترین امپراطوری را در جهان تشکیل داده بودند که وسعت سرزمینهای تحت تسلط آنها از یک طرف از آسیای میانه تا اروپای شرقی و تا دریای ژاپن امتداد داشت و از طرف دیگر همه خاورمیانه، شبه قاره هند و جنوب شرقی آسیا را در بر میگرفت، آنوقت مسخره بودن ادعای فوق بیشتر آشکار میشود.
2- در نقد این نظر کسروی ، مطالب مختلفی به رشته تحریر در آمدهاند. مثلاً در مقاله “ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان” از دکتر فرهاد قابوسی، به سابقه زبان ترکی در آذربایجان پرداخته شده و نویسنده با استناد به نظر پژوهش گرانی چون مارکوارت، هنینگ، ویل دورانت، جرج سارتن، سر پرسی ساکس و دیاکونوف و غیره مسائلی را در این زمینه مطرح کرده از جمله این که: “در ناحیه اران آذربایجان ، قرن ها ، بیش از هزار و پانصد سال پیش، زبان غیر ایرانی (!) با گویشی مشابه گویش ترکی وجود داشته است که قریب هزار و پانصد سال پیش برای آن خط خاصی اختراع شده بود و ثانیا نه تنها مطابق نظرات بعضی محققین معروف بلکه بر اساس تخقیقات اخیر زبان شناسی نیز زبان قدیم ایلامی (عیلامی) نواحی غرب ایران شامل آذربایجان با زبان های اورال – آلتائی که شامل زبان ترکی است خویشاوند بوده و لذا تغییر تدریجی زبان ساکنین آذربایجان از زبان ایلامی به زبان خویشاوند ترکی بعد از قریب یک تا دو هزاره: بخصوص تحت شرایط اسکان متمرکز اقوام ترک در این ناحیه، بعنوان تغییر تدریجی امری طبیعی و منطقی محسوب میشود.” در مقاله یاد شده همچنین مطرح شده است که: “پان ایرانیستهائی از نوع کسروی درپی یافتن وسیلهای بودند که به هر صورتی، حتی به قیمت جعل تاریخ، دستکم فرهنگ ملل باقیمانده از ممالک محروسه ایران را همریشه کنند” و کسروی (و “محققین”ی چون قزوینی و یار شاطر) “در پی مصادره به مطلوب” از متون عربی منابع مورد نظرشان “هم ترجمه غلط و هم از آن تفسیر غلط کرده اند”.
3- در مورد عماالدین نسیمی و فضل الله نعیمی ( بنیان گذار فرقه “طریقت حروفیگری”) رفیق نابدل مینویسد: “بنیان گذار این فرقه شاعر – فیلسوف فضل الله نعیمی (1340میلادی) به دستور میرانشاه پسر تیمور لنگ در نخجوان کشته شد. به سال 1417 میلادی نیز در صحن مسجد صاحب الامر تبریز، بنا به فتوای روحانیون، پوست از تن نسیمی جدا کردند و مشهور است که خم به ابرو نیاورد. قابل ذکر است که در فیلمی که در آذربایجان شمالی در مورد نسیمی ساخته شده (مسلماً براساس منابعی)، کشته شدن نسیمی به همان ترتیبی که رفیق نابدل توضیح داده نشان داده میشود ولی صحنه مرگ او در شهر حلب سوریه عنوان شده. به هر حال منابع مختلف روایتهای گوناگونی دارند. مثلاً گفته میشود که کتاب بشارت نامه که در سال 811 هجری تألیف شده، تاریخ شهادت وی را 807 نوشته است.
4- در مورد قطران تبریزی از ناصر خسرو که با وی معاصر بود مطلبی نقل شده که نشان میدهد زبان مادری قطران فارسی نبوده و او تنها در خدمت قدرت حاکم به زبان فارسی شعر میگفته است. آن نقل قول چنین است: “ناصرخسرو میگوید در تبریز، قطران نام شاعری را دیدم. شعری نیک میگفت. اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که مشکل بود از من پرسید، با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند”
5- در جریان محاکمات پس از سقوط رضا شاه، از بسیاری از جنایاتی که توسط سرپاس مختاری و پزشک احمدی در زندان در حق آزادیخواهان و مخالفین حکومت صورت گرفته بود، پرده برداشته شد که قتل شاعر آزادیخواه، فرخی یزدی و دکتر ارانی از گروه 53 نفر در زندان از آن جملهاند.
6- آن چه به عنوان قرارداد نوزده نوزده از آن یاد میشود مربوط به قرار داد ننگینی است که توسط وثوق الدوله، نخست وزیر حکومت فئودال – استعماری بعد از شکست مشروطیت در سال 1919 میلادی با امپریالیسم انگلیس بسته شد. طی این قرار داد تمامی امورات نظامی (در ضمن تشکیل ارتش واحدی توسط انگلیسیها در ایران) و امورات مالی ایران (به طور کلی امورات لشکری و کشوری) زیر نظر انگلیسیها در میآمد. البته این قرارداد به دلیل مبارزه نیروهای آزادیخواه ضد امپریالیست با آن هرگز اجرا نشد. اما امپریالیسم انگلیس مدتی بعد همین خواست و اهداف استعمارگرانه خود را با انجام کودتای 1299 و با روی کار آوردن رضا شاه به شکلی دیگر (در شکل نو استعماری) به مرحله عمل در آورد. یکی از همکاران وثوق الدوله در عقد قرارداد 1919، سید ضیاءالدین طباطبائی بود که بعداً نخست وزیر دولت کودتای 1299 شد.
7- برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به کتاب “چریکهای فدائی خلق و بختک حزب توده” از نویسنده این سطور رجوع شود. به این امر هم باید توجه داشت که در کتاب “آن چه یک انقلابی باید بداند” با اعتقاد بر “عدم آمادگی انقلابی در دهقانان” مطرح شده است که آن ها “در آغاز جنبش انقلابی، تماشاچی خواهند بود”. در حالی که هم خود پراتیک رفیق صفائی فراهانی که با چشم انداز کشاندن روستائیان به جنبش به برپائی جنگ چریکی در جنگلهای شمال پرداخت، و هم نوشته رفیق حمید اشرف در “تحلیل یک سال جنگ چریکی در کوه و شهر” که در مورد رفیق صفائی فراهانی مینویسد: “هدف او جمع آوری مجدد رفقای دیرین و سازماندهی یک جنبش روستائی بود”، نشان میدهند که نویسنده آن جزوه نمیتوانسته است رفیق صفائی فراهانی بوده باشد.
8- همان طور که در کتاب “چریکهای فدائی خلق و بختک حزب توده” هم قید شده، رفقا صمد بهرنگی و بهروز دهقانی دست به تحقیق شفاهی در مورد فرقه دموکرات زده بودند که پس از شهادت رفیق صمد بهرنگی، رفیق بهروز بر آن مبنا (و مسلماً با تکمیل آن در جریان بحث و گفتگو با رفقای آذربایجان که بعداً بخشی از چریکهای فدائی خلق را تشکیل دادند) در باره فرقه دموکرات و حکومت خود مختار آذربایجان نوشت. متأسفانه اثری که در این رابطه به وجود آمد، بعداً در سال 1350 در جریان حمله ساواک به مبارزین به دست ساواک افتاد و نسخهای از آن در دسترس عموم نیست. رفیق بهروز که در اولین سال ورودش به دبستان لذت درس خواندن به زبان مادریش را چشیده بود و همچنین به خانواده کارگریای تعلّق داشت که از نزدیک در جریان مسایل و عملکردهای فرقه قرار داشته و طرفدار آن بودند، با تکیه بر فاکتهای عینی به تحلیل مسایل میپرداخت. در ضمن او همواره عملکرد فرقه دموکرات (همین طور حزب توده) را با اعمال انقلابیای که حزب کمونیست چین به رهبری مائوتسه دون تقریباً در شرایط مشابه با ایران در آن کشور انجام داده بود مقایسه میکرد. کمونیستهای چین در رأس مبارزات تودهها در طی جنگ با فئودالها و تقسیم زمین بین دهقانان موفق به تشکیل ارتش خلق شدند و بالاخره با رهبری یک جنگ تودهای علیه امپریالیستها و همه مرتجعین داخلی به پیروزی دست یافتند. با تکیه بر این واقعیت، رفیق بهروز با خشم از به وجود آمدن شرایط مصیبت بار برای کارگران و دیگر تودههای تحت ستم ایران بعد از پایان کار فرقه دموکرات و حاکم شدن مجدد رژیم شاه بر آذربایجان – این بار بر روی دریائی از خون تودههای بی دفاع – سخن میگفت و بار مسئولیت فرقهایها را در این رابطه یاد آوری میکرد.
9- در بیانیه 12 شهریور 1324، خواستهائی از حکومت مرکزی طلب شده بود که مواد آن چنین است:
اصل ۱- ضمن حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران، بايد به مردم آذربايجان آزادی داخلی و خود مختاری مدنی داده شود تا بتوانند در پيشبرد فرهنگ خود و ترقی و آبادی آذربايجان با مرعی داشتن قوانين عادلانه کشور، سرنوشت خود را تعيين نمايند۰
اصل ۲- در اين راستا بايد بزودی انجمنهای ايالتی انتخاب شده و شروع بکار نمايند. اين انجمنها ضمن فعاليت در زمينههای فرهنگی، اقتصادی و بهداشتی به موجب قانون اساسی اعمال تمام مامورين دولتی را بازرسی کرده و در تغـيير و تبديل آن ها اظهـار نظـر خواهند کرد٠
اصل ۳- در مدارس آذربايجان تا کلاس سوم تدريس فقط به زبان (ترکی) آذربايجانی خواهد بود. از آن ببعد زبان فارسی بعنوان زبان دولتی توام با زبان آذربايجان تدريس خواهد شد. تشکيل دانشگاه ملی در آذربايجان يکی از مقاصد اساسی فرقه دموکرات است٠
اصل ٤- فرقه دموکرات آذربايجان در توسعه صنايع و کارخانجات جدا خواهد کوشيد و سعی خواهد کرد برای رفع بيکاری و توسعه صنايع دستی وسايل لازم را فراهم نموده و توام با تکميل کارخانجات موجود، کارخانجات جديد ايجاد نمايد٠
اصل ۵- فرقه دموکرات آذربايجان توسعه تجارت را يکی از مسايل ضروری و جدی محسوب میکند. مسدود بودن راه های تجاری تا به امروز سبب از دست رفتن ثروت عده کثيری از دهقانان، مخصوصا باغداران و خرده مالکين شده و موجب فقر و فلاکت آن ها گرديده است٠
فرقه دموکرات آذربايجان برای جلوگيری از اين وضع در نظر دارد در پيدا کردن بازار و جستجوی راه های ترانزيتی، که بتوان با استفاده از آن ها کالاهای آذربايجان را صادر نموده و از اتلاف ثروت ملی جلوگيری کرد، اقدام جدی نمايد٠
اصل ۶- يکی ديگر از مقاصد اصلی فرقه دموکرات، آباد ساختن شهرهای آذربايجان است. برای نيل به اين هدف فرقه سعی خواهد کرد که هر چه زودتر قانون انجمن های شهر تغيير يافته و به اهالی شهر امکان داده شود که بطور مستقل در آبادی شهر خود کوشيده و آن را بصورت معاصر و مترقی درآورند. مخصوصا تامين آب شهر تبريز يکی از مسايل بسيار فوری فرقه دموکرات است٠
اصل ٧- بنيانگذاران فرقه دموکرات آذربايجان بخوبی می دانند که نيروی مولد ثروت و قدرت اقتصادی کشور، بازوان توانای دهقانان است. لذا اين فـرقـه نمیتواند جنبشی را که در ميان دهقانان بوجود آمده، ناديده بگيرد و بهمين خاطر فرقه سعی خواهد کرد که برای تامين احتياجات دهقانان اقدامات اساسی انجام دهد٠
مخصوصا تعيين حدود مشخص روابط بين اربابان و دهقانان و جلوگيری از ماليات های غير قانونی که توسط برخی از اربابان گرفته میشود يکی از وظايف فوری فرقه دموکرات است. فرقه سعی خواهد کرد اين مسئله به شکلی حل شود که هم دهقانان راضی شوند و هم مالکين به آينده خود اطمينان پيدا کرده و با علاقه و رغبت در آباد ساختن ده و کشور خود کوشش نمايند. زمين های خالصه و زمين های متعلق به اربابانی که آذربايجان را ترک و فرار کردهاند و محصول دسترنج مردم آذربايجان را در تهران و ساير شهرها مصرف میکنند، چنان چه بزودی مراجعت ننمايند، بنظر فرقه دموکرات بايد بدون قيد و شرط در اختيار دهقانان قرار گيرد. ما کسانی را که بخاطر عيش و نوش خود ثروت آذربايجان را به خارج میبرند، آذربايجانی نمیدانيم. چنان چه آن ها از بازگشت به آذربايجان خودداری نمايند، ما برای آن ها در آذربايجان حقی قائل نيستيم. علاوه بر اين فرقه خواهد کوشيد که بطور سهل و آسان، اکثريت دهقانان را از نظر وسايل کشت و زرع تامين نمايد٠
اصل ۸- يکی ديگر از وظايف مهم فرقه دموکرات، مبارزه با بيکاری است. اين خطر از هم اکنون خود را بصورت جدی نشان میدهد و اين سيل در آينده روز به روز نيرومندتر خواهد شد٠
در اين مورد از طرف دولت مرکزی و مامورين محلی کاری انجام نگرفته است. چنانچه کار بدين منوال ادامه يابد، اکثريت اهالی آذربايجان دچار فنا و نيستی خواهد شد. فرقه سعی خواهد کرد برای جلوگيری از اين خطر، تدابيری جدی اتخاذ نمايد. فعلا تدابيری نظير تاسيس کارخانجات، توسعه تجارت، ايجاد موسسات زراعتی و کشيدن راه آهن و شوسه، ممکن است تا حدودی مفيد واقع شود٠
اصل ٩- در قانون انتخابات ستم بزرگی به مردم آذربايجان روا داشتهاند. طبق اطلاعات دقيق در اين سرزمين بيش از چهار ميليون نفر آذربايجانی زندگی میکنند. به موجب همين قانون غيرعادلانه، به نمايندگان آذربايجان فقط ۲٠ کرسی داده شده است و اين به طور قطع تقسيم متناسبی نيست٠
فرقه دموکرات خواهد کوشيد که آذربايجان به تناسب جمعيت خود حق انتخاب نماينده داشته باشد که تقريبا معادل يک سوم نمايندگان مجلس شورا میشود٠
فرقه دموکرات آذربايجان طرفدار آزادی مطلق انتخابات مجلس شورای ملی است. فـرقـه با دخالت مامورين دولتی و عناصر داخلی و خارجی و هم چنين در ميان ثروتمندان به طريق ارعاب و فريب، در انتخابات مخالف است. انتخابات بايد هم زمان در سرتاسر ايران شروع شده و بسرعت پايان پذيرد٠
اصل ۱٠- فرقه دموکرات آذربايجان با اشخاص فاسد، مختلس و رشوه گيری که در ادارات دولتی جای گرفتهاند مبارزه جدی به عمل خواهد آورد و از مامورين صالح و درستکار قدردانی خواهد نمود٠
مخصوصا فرقه کوشش خواهد کرد که معاش و زندگی مامورين دولتی آن چنان اصلاح شود که بهانه دزدی و خيانت برای آن ها باقی نماند و آن ها بتوانند زندگی آبرومندی جهت خود بوجود آوردند٠
اصل ۱۱- فرقه دموکرات خواهد کوشيد بيش از نصف ماليات هايی که از آذربايجان گرفته میشود صرف احتياجات خود آذربايجان شود و ماليات های غير مستقيم لغو گردد٠
اصل ۱۲- فرقه دموکرات آذربايجان طرفدار دوستی با کليه دولت های دموکرات مخصوصا با متفقين میباشد و برای حفظ و ادامه اين دوستی کوشش خواهد کرد در مرکز و شهرستان ها عناصر خائنی را که میخواهند دوستی بين ايران و دولت های دمکرات را بهم زنند از امور دولتی کوتاه نمايد٠
آذر 1392